گنجور

 
مولانا

بیا که دانه لطیفست رو ز دام مترس

قمارخانه درآ و ز ننگ وام مترس

بیا بیا که حریفان همه به گوش تواند

بیا بیا که حریفان تو را غلام مترس

بیا بیا به شرابی و ساقیی که مپرس

درآ درآ بر آن شاه خوش سلام مترس

شنیده‌ای که در این راه بیم جان و سر است

چو یار آب حیاتست از این پیام مترس

چو عشق عیسی وقتست و مرده می‌جوید

بمیر پیش جمالش چو من تمام مترس

اگر چه رطل گرانست او سبک روحست

ز دست دوست فروکش هزار جام مترس

غلام شیر شدی بی‌کباب کی مانی

چو پخته خوار نباشی ز هیچ خام مترس

حریف ماه شدی از عسس چه غم داری

صبوح روح چو دیدی ز صبح و شام مترس

خیال دوست بیاورد سوی من جامی

که گیر باده خاص و ز خاص و عام مترس

بگفتمش مه روزه‌ست و روز گفت خموش

که نشکند می جان روزه و صیام مترس

در این مقام خلیلست و بایزید حریف

بگیر جام مقیم و در این مقام مترس