مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷
کی باشد کاین قفس چمن گردد
و اندرخور گام و کام من گردد
این زهر کشنده انگبین بخشد
وین خار خلنده یاسمن گردد
آن ماه دو هفته در کنار آید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸
روی تو به رنگریز کان ماند
زلف تو به نقش بند جان ماند
گر سایه برگ گل فتد بر تو
بر عارض نازکت نشان ماند
روزی گذرد ز هجر تو سالی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹
دوش از بت من جهان چه میشد
وز ماه من آسمان چه میشد
در پیش رخش چه رقص میکرد
وز آتش عشق جان چه میشد
چشم از نظرش چه مست میگشت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰
ای عشق که جمله از تو شادند
وز نور تو عاشقان بزادند
تو پادشهی و جمله عشاق
همرنگ تو پادشه نژادند
هر کس که سری و دیدهای داشت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱
هر چند که بلبلان گزینند
مرغان دگر خمش نشینند
خود گیر که خرمنی ندارند
نه از خرمن فقر دانه چینند
از حلقه برون نهایم ما نیز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲
رفتیم بقیه را بقا باد
لابد برود هر آنک او زاد
پنگان فلک ندید هرگز
طشتی که ز بام درنیفتاد
چندین مدوید کاندر این خاک
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳
جانی که ز نور مصطفی زاد
با او تو مگو ز داد و بیداد
هرگز ماهی سباحت آموخت
آزادی جست سرو آزاد
خاری که ز گلبن طرب رست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴
آن کز دهن تو رنگ دارد
انصاف که رزق تنگ دارد
وان کس که جدل ببست با تو
با عمر عزیز جنگ دارد
ماهی که بیافت آب حیوان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵
این قافله بار ما ندارد
از آتشِ یارِ ما ندارد
هرچند درختهای سبزند
بویی ز بهار ما ندارد
جان تو چو گلشن است لیکن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۶
بیچاره کسی که زر ندارد
وز معدن زر خبر ندارد
بیچاره دلی که ماند بیتو
طوطیست ولی شکر ندارد
دارد هنر و هزار دولت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷
دل بیلطف تو جان ندارد
جان بیتو سر جهان ندارد
عقل ار چه شگرف کدخداییست
بی خوان تو آب و نان ندارد
خورشید چو دید خاک کویت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۸
آن کس که ز تو نشان ندارد
گر خورشیدست آن ندارد
ما بر در و بام عشق حیران
آن بام که نردبان ندارد
دل چون چنگست و عشق زخمه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹
بیچاره کسی که می ندارد
غوره به سلف همیفشارد
بیچاره زمین که شوره باشد
وین ابر کرم بر او نبارد
باری دل من صبوح مستست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۰
آن خواجه خوش لقا چه دارد
آیینهاش از صفا چه دارد
هان تا نروی تو در جوالش
رختش بطلب که تا چه دارد
اندر سخنش کشان و بو گیر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۱
آن خواجه خوش لقا چه دارد
بازار مرا بها چه دارد
او عشوه دهد از او تو مشنو
رختش بطلب که تا چه دارد
نقدش برکش ببین که چندست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۲
پرکندگی از نفاق خیزد
پیروزی از اتفاق خیزد
تو ناز کنی و یار تو ناز
چون ناز دو شد طلاق خیزد
ور زان که نیاز پیش آری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳
آن کس که ز جان خود نترسد
از کشتن نیک و بد نترسد
وان کس که بدید حسن یوسف
از حاسد و از حسد نترسد
آن کس که هوای شاه دارد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۴
آن جا که چو تو نگار باشد
سالوس و حفاظ عار باشد
سالوس و حیل کنار گیرد
چون رحمت بیکنار باشد
بوسی به دغا ربودم از تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۵
ای کز تو همه جفا وفا شد
آن عهد و وفای تو کجا شد
با روی تو سور شد عزاها
بی روی تو سورها عزا شد
شد بیقدمت سرا خرابه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۶
روزم به عیادت شب آمد
جانم به زیارت لب آمد
از بس که شنید یاربم چرخ
از یارب من به یارب آمد
یار آمد و جام باده بر کف
[...]