گنجور

 
مولانا

بیچاره کسی که می ندارد

غوره به سلف همی‌فشارد

بیچاره زمین که شوره باشد

وین ابر کرم بر او نبارد

باری دل من صبوح مستست

وام شب دوش می‌گزارد

گفتم به صبوح خفتگان را

پامزد ویم که سر برآرد

امروز گریخت شرم از من

او بر کف مست کی نگارد

ساقیست گرفته گوشم امروز

یک لحظه مرا نمی‌گذارد

جام چو عصاش اژدها شد

بر قبطی عقل می‌گمارد

خاموش و ببین که خم مستان

چون جام شریف می‌سپارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۶۹۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

آدینه مزاج زهره دارد

چون آمد لهو و شادی آرد

ای زهره جمال باده درده

کامروزم باده به گوارد

بر یاد خدایگان عالم

[...]

خاقانی

خاقانی را مپرس کز غم

ایام چگونه می‌گذارد

وامی که ازین دو رنگ برداشت

از کیسهٔ عمر می‌گذارد

جوجو ستد آنچه دادش ایام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
سعدی

آن را که تو دست پیش داری

کس تیغ بلا زدن نیارد

ما را که تو بی‌گنه بکشتی

کس نیست که دست پیش دارد

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه