مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۷
سماع صوفیان می درنگیرد
که آتش هیزمی را تر نگیرد
یقین میدانک جسمانیست آفت
مکوپ این دست تا پا برنگیرد
بیابد خلوت عشرت مسیحا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۸
رجب بیرون شد و شعبان درآمد
برون شد جان ز تن جانان درآمد
دم جهل و دم غفلت برون شد
دم عشق و دم غفران درآمد
بروید دل گل و نسرین و ریحان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹
چو شب شد جملگان در خواب رفتند
همه چون ماهیان در آب رفتند
دو چشم عاشقان بیدار تا روز
همه شب سوی آن محراب رفتند
چو ایشان را حریف از اندرونست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰
پریر آن چهره یارم چه خوش بود
عتاب و ناز دلدارم چه خوش بود
به یادم نیست هیچ آن ماجراها
ولیکن زین خبر دارم چه خوش بود
در آن بزم و در آن جمع و در آن عیش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱
دلم را ناله سرنای باید
که از سرنای بوی یار آید
به جان خواهم نوای عاشقانه
کز آن ناله جمال جان نماید
همینالم که از غم بار دارم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲
بگویم خفیه تا خواجه نرنجد
که آن دلبر همی در بر نگنجد
ز مستی من ترازو را شکستم
ترازو کان گوهر را نسنجد
بتان را جمله زو بدرید سربند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳
کسی کز غمزهای صد عقل بندد
گر او بر ما نخندد پس که خندد
اگر تسخر کند بر چرخ و خورشید
بود انصاف و انصاف آن پسندد
دلا میجوش همچون موج دریا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴
چنان کز غم دل دانا گریزد
دو چندان غم ز پیش ما گریزد
مگر ما شحنهایم و غم چو دزدست
چو ما را دید جا از جا گریزد
بغرد شیر عشق و گله غم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۵
هر آن دلها که بیتو شاد باشد
چو خاشاکی میان باد باشد
چو مرغ خانگی کز اوج پرد
چو شاگردی که بیاستاد باشد
چه ماند صورتی کز خود تراشی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۶
سگ ار چه بیفغان و شر نباشد
سگ ما چون سگ دیگر نباشد
شنو از مصطفی کو گفت دیوم
مسلمان شد دگر کافر نباشد
سگ اصحاب کهف و نفس پاکان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۷
عجب آن دلبر زیبا کجا شد
عجب آن سرو خوش بالا کجا شد
میان ما چو شمعی نور میداد
کجا شد ای عجب بیما کجا شد
دلم چون برگ میلرزد همه روز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸
به صورت یار من چون خشمگین شد
دلم گفت اه مگر با من به کین شد
به صد وادی فرورفتم به سودا
که چه چاره که چاره گر چنین شد
به سوی آسمان رفتم چو دیوان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۹
چو دیوم عاشق آن یک پری شد
ز دیو خویشتن یک سر بری شد
چو ناگاهان بدیدش همچو برقی
برون پرید عقلش را سری شد
در انگشت پری مُهر سلیمان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۰
نگارا مردگان از جان چه دانند
کلاغان قدر تابستان چه دانند
بر بیگانگان تا چند باشی
بیا جان قدر تو ایشان چه دانند
بپوشان قد خوبت را از ایشان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱
کسی که غیر این سوداش نبود
ز ذوق ماش یاد ماش نبود
مثال گوی در میدان حیرت
دوان باشد اگر چه پاش نبود
وجودی که نرست از سایه خوش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲
یکی لحظه از او دوری نباید
کز آن دوری خرابیها فزاید
تو میگویی که بازآیم چه باشد
تو بازآیی اگر دل در گشاید
بسی این کار را آسان گرفتند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳
ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
اگر بر گور من آیی زیارت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴
ز رویت دسته گل میتوان کرد
ز زلفت شاخ سنبل میتوان کرد
ز قد پرخم من در ره عشق
بر آب چشم من پل میتوان کرد
ز اشک خون همچون اطلس من
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵
دل با دل دوست در حنین باشد
گویای خموش همچنین باشد
گویم سخن و زبان نجنبانم
چون گوش حسود در کمین باشد
دانم که زبان و گوش غمازند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶
ای مطرب جان چو دف به دست آمد
این پرده بزن که یار مست آمد
چون چهره نمود آن بت زیبا
ماه از سوی چرخ بت پرست آمد
ذرات جهان به عشق آن خورشید
[...]