گنجور

 
مولانا

کسی کز غمزه‌ای صد عقل بندد

گر او بر ما نخندد پس که خندد

اگر تسخر کند بر چرخ و خورشید

بود انصاف و انصاف آن پسندد

دلا می‌جوش همچون موج دریا

که گر دریا بیارامد بگندد

چو خورشیدی و از خود پاک گشتی

ز تو چنگ اجل جز غم نرندد

شکرشیرینی گفتن رها کن

ولیکن کان قندی چون نقندد