گنجور

 
مولانا

دلم را ناله سرنای باید

که از سرنای بوی یار آید

به جان خواهم نوای عاشقانه

کز آن ناله جمال جان نماید

همی‌نالم که از غم بار دارم

عجب این جان نالان تا چه زاید

بگو ای نای حال عاشقان را

که آواز تو جان می‌آزماید

ببین ای جان من کز بانگ طاسی

مه بگرفته چون وا می‌گشاید

بخوان بر سینه دل این عزیمت

که تا فریاد از پریان برآید

چو ناله مونس رنجور گردد

گرش گویی خمش کن هم نشاید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode