مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی بنداند
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۹
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد
چون باز که برباید مرغی به گه صید
بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد
در خود چو نظر کردم خود را بندیدم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۰
آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
امسال در این خرقه زنگار برآمد
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آنست که امسال عرب وار برآمد
آن یار همانست اگر جامه دگر شد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۱
مهتاب برآمد کلک از گور برآمد
وز ریگ سیه چرده سقنقور برآمد
آنک از قلمش موسی و عیسیست مصور
از نفخه او دمدمه صور برآمد
در هاون اقبال عنایت گهری کوفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۲
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند نماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیله بکند لیک خدایی نتواند
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۳
چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید
بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید
خواهم که ز زنار دوصد خرقه نماید
ترسابچه گوید که «بپوشان که نشاید»
اشکم چو دهل گشته و دل حامل اسرار
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۴
هر نکته که از زهر اجل تلختر آید
آن را چو بگوید لب تو چون شکر آید
در چاه زنخدان تو هر جان که وطن ساخت
زود از رسن زلف تو بر چرخ برآید
هین توشه ده از خوشه ابروی ظریفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۵
از بهر خدا عشق دگر یار مدارید
در مجلس جان فکر دگر کار مدارید
یار دگر و کار دگر کفر و محالست
در مجلس دین مذهب کفار مدارید
در مجلس جان فکر چنانست که گفتار
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۶
مرغان که کنون از قفس خویش جدایید
رخ باز نمایید و بگویید کجایید
کشتی شما ماند بر این آب شکسته
ماهی صفتان یک دم از این آب برآیید
یا قالب بشکست و بدان دوست رسیدست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۷
گر یک سر موی از رخ تو روی نماید
بر روی زمین خرقه و زنار نماند
آن را که دمی روی نمایی ز دو عالم
آن سوخته را جز غم تو کار نماند
گر برفکنی پرده از آن چهره زیبا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۸
بگو دل را که گرد غم نگردد
ازیرا غم به خوردن کم نگردد
نبات آب و گل جمله غم آمد
که سور او به جز ماتم نگردد
مگرد ای مرغ دل پیرامن غم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۹
دلم امروز خوی یار دارد
هوای روی چون گلنار دارد
که طاووس آن طرف پر میفشاند
که بلبل آن طرف تکرار دارد
صدای نای آن جا نکته گوید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۰
نثرنا فی ربیع الوصل بالورد
حنانینا فنعم الزوج و الفرد
ز رویت باغ و عبهر میتوان کرد
ز زلفت مشک و عنبر میتوان کرد
ز روی زرد همچون زعفرانم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۱
بیا ای زیرک و بر گول میخند
بیا ای راه دان بر غول میخند
چو در سلطان بیعلت رسیدی
هلا بر علت و معلول میخند
اگر بر نفس نحسی دیو شد چیر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۲
اگر عالم همه پرخار باشد
دل عاشق همه گلزار باشد
وگر بیکار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۳
توی نقشی که جانها برنتابد
که قند تو دهانها برنتابد
جهان گرچه که صد رو در تو دارد
جمالت را جهانها برنتابد
روان گشتند جانها سوی عشقت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴
دلی دارم که گرد غم نگردد
میی دارم که هرگز کم نگردد
دلی دارم که خوی عشق دارد
که جز با عاشقان همدم نگردد
خطی بستانم از میر سعادت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۵
خنک جانی که او یاری پسندد
کز او دوریش خود صورت نبندد
تو باشی خنده و یار تو شادی
که بیشادی دهان کس نخندد
تو باشی سجده و یار تو تعظیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۶
چمن جز عشق تو کاری ندارد
وگر دارد چو من باری ندارد
چه بیذوقست آن کش عشق نبود
چه مردهست آن که او یاری ندارد
به غیر قوت تن قوتی ننوشد
[...]