گنجور

 
مولانا

دلی دارم که گرد غم نگردد

میی دارم که هرگز کم نگردد

دلی دارم که خوی عشق دارد

که جز با عاشقان همدم نگردد

خطی بستانم از میر سعادت

که دیگر غم در این عالم نگردد

چو خاص و عام آب خضر نوشند

دگر کس سخره ماتم نگردد

اگر فاسق بود زاهد کنندش

وگر زاهد بود بلعم نگردد

چو یابد نردبان بر چرخ شادی

ز غم چون چرخ پشتش خم نگردد

چو خرمشاه عشق از دل برون جست

که باشد که خوش و خرم نگردد

ز سایه طره‌های درهم او

ز هر همسایه‌ای درهم نگردد

بکن توبه ز گفتار ار چه توبه

از آن توبه شکن محکم نگردد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۶۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مجیرالدین بیلقانی

غمی دارم که هرگز کم نگردد

دلی داری که گرد غم نگردد

به جان زخم ترا مرهم که باید؟

اگر هم زخم تو مرهم نگردد

هنوز آن دل بود در دام عالم

[...]

مولانا

بگو دل را که گرد غم نگردد

ازیرا غم به خوردن کم نگردد

نبات آب و گل جمله غم آمد

که سور او به جز ماتم نگردد

مگرد ای مرغ دل پیرامن غم

[...]

ملا مسیح

بجز لطف تو موری جم نگردد

خدایی هم به لطفی کم نگردد

صفی علیشاه

ز جرم خلق رحمت کم نگردد

محیطی غرقه شبنم نگردد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه