گنجور

 
مولانا

دلی دارم که گرد غم نگردد

میی دارم که هرگز کم نگردد

دلی دارم که خوی عشق دارد

که جز با عاشقان همدم نگردد

خطی بستانم از میر سعادت

که دیگر غم در این عالم نگردد

چو خاص و عام آب خضر نوشند

دگر کس سخره ماتم نگردد

اگر فاسق بود زاهد کنندش

وگر زاهد بود بلعم نگردد

چو یابد نردبان بر چرخ شادی

ز غم چون چرخ پشتش خم نگردد

چو خرمشاه عشق از دل برون جست

که باشد که خوش و خرم نگردد

ز سایه طره‌های درهم او

ز هر همسایه‌ای درهم نگردد

بکن توبه ز گفتار ار چه توبه

از آن توبه شکن محکم نگردد