مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵
کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست
طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست
بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست
پر به ملک برزنم چون پر و بالم از اوست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶
باز درآمد به بزم مجلسیان دوست دوست
گرچه غلط میدهد نیست غلط اوست اوست
گاه خوش خوش شود گه همه آتش شود
تعبیههای عجب یار مرا خوست خوست
نقش وفا وی کند پشت به ما کی کند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷
آنک چنان میرود ای عجب او جان کیست
سخت روان میرود سرو خرامان کیست
حلقه آن جعد او سلسله پای کیست
زلف چلیپا و شش آفت ایمان کیست
در دل ما صورتیست ای عجب آن نقش کیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸
با وی از ایمان و کفر باخبری کافریست
آنک از او آگهست از همه عالم بریست
آه که چه بیبهرهاند باخبران زانک هست
چهره او آفتاب طره او عنبریست
آه از آن موسیی کانک بدیدش دمی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹
ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
پر شکرست این مقام هیچ تو را کار نیست
غصه در آن دل بود کز هوس او تهیست
غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست
ای غم اگر زر شوی ور همه شکر شوی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰
ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
در شکرینه یقین سرکه انکار نیست
گرچه تو خونخوارهای! رهزن و عیارهای !
قبله ما غیر آن دلبر عیار نیست
کانِ شکرهاست او، مستیِ سرهاست او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱
پیش چنین ماهرو گیج شدن واجبست
عشرت پروانه را شمع و لگن واجبست
هست ز چنگ غمش گوش مرا کشمکش
هر دمم از چنگ او تن تننن واجبست
دلو دو چشم مرا گرچه که کم نیست آب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۲
کالبد ما ز خواب کاهل و مشغول خاست
آنک به رقص آورد کاهل ما را کجاست
آنک به رقص آورد پرده دل بردرد
این همه بویش کند دیدن او خود جداست
جنبش خلقان ز عشق جنبش عشق از ازل
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به چمن میرویم عزم تماشا که راست
نوبت خانه گذشت نوبت بستان رسید
صبح سعادت دمید وقت وصال و لقاست
ای شه صاحب قران خیز ز خواب گران
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴
ز عشق روی تو روشن دل بنین و بنات
بیا که از تو شود سیئاتهم حسنات
خیال تو چو درآید به سینه عاشق
درون خانه تن پر شود چراغ حیات
دود به پیش خیالت خیالهای دگر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵
بیا که عاشق ماهست وز اختران پیداست
بدانک مست تجلی به ماه راه نماست
میان روز شتر بر سر مناره رود
هر آنک گوید کو کو بدانک نابیناست
بگرد عاشق اگر صد هزار خام بود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۶
بخند بر همه عالم که جای خنده تو راست
که بنده قد و ابروی تست هر کژ و راست
فتد به پای تو دولت نهد به پیش تو سر
که آدمی و پری در ره تو بیسر و پاست
پریر جان من از عشق سوی گلشن رفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷
ز آفتاب سعادت مرا شراباتست
که ذرههای تنم حلقه خراباتست
صلای چهره خورشید ما که فردوسست
صلای سایه زلفین او که جناتست
به آسمان و زمین لطف ایتیا فرمود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸
وجود من به کف یار جز که ساغر نیست
نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست
چو ساغرم دل پرخون من و تن لاغر
به دست عشق که زرد و نزار و لاغر نیست
به غیر خون مسلمان نمیخورد این عشق
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹
ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست
بهانه کن که بتان را بهانه آیینست
از آن لب شکرینت بهانههای دروغ
به جای فاتحه و کاف و ها و یاسین است
وفا طمع نکنم زانک جور خوبان را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰
به حق آن که در این دل به جز ولای تو نیست
ولی او نشوم کو ز اولیای تو نیست
مباد جانم بیغم اگر فدای تو نیست
مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست
وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱
چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست
جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست
سزای آنک زید بیرخ تو زین بترست
سزای بنده مده گرچه او سزای تو نیست
نثار خاک تو خواهم به هر دمی دل و جان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲
برات عاشق نو کن رسید روز برات
زکات لعل ادا کن، رسید وقت زکات
برات و قدر خیالت دو عید چیست وصال
چو این و آن نبود هست نوبت حسرات
به باغهای حقایق برات دوست رسید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳
هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاست
بدانک خصم دلست و مراقب تنهاست
به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشی
تن تو توده خاکست و دمدمه ش چو هواست
هوای نفس تو همچون هوای گردانگیز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴
هر آنچ دور کند مر تو را ز دوست بدست
به هر چه روی نهی بیوی ار نکوست بدست
چو مغز خام بود در درون پوست نکوست
چو پخته گشت از این پس بدانک پوست بدست
درون بیضه چو آن مرغ پر و بال گرفت
[...]