گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

بشکن سبو و کوزه ای میرآب جان‌ها

تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهان‌ها

بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها

تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحان‌ها

ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳

 

جانا قبول گردان این جست و جوی ما را

بنده و مرید عشقیم برگیر موی ما را

بی ساغر و پیاله درده میی چو لاله

تا گل سجود آرد سیمای روی ما را

مخمور و مست گردان امروز چشم ما را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴

 

خواهم گرفتن اکنون آن مایه صور را

دامی نهاده‌ام خوش آن قبله نظر را

دیوار گوش دارد آهسته‌تر سخن گو

ای عقل بام بر رو ای دل بگیر در را

اعدا که در کمینند در غصه همینند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

شهوت که با تو رانند صدتو کنند جان را

چون با زنی برانی سستی دهد میان را

زیرا جماعِ مرده تن را کند فسرده

بنگر به اهل دنیا دریاب این نشان را

میران و خواجگانشان پژمرده است جانْشان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

در جنبش اندرآور زلفِ عبرفشان را

در رقص اندرآور جان‌های صوفیان را

خورشید و ماه و اختر رقصان به گِردِ چنبر

ما در میانِ رقصیم رقصان کن آن میان را

لطف تو مطربانه از کمترین ترانه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷

 

ای بنده بازگرد به درگاه ما بیا

بشنو ز آسمان‌ها حی علی الصلا

درهای گلستان ز پی تو گشاده‌ایم

در خارزار چند دوی ای برهنه پا

جان را من آفریدم و دردیش داده‌ام

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸

 

ای صوفیان عشق بدرید خرقه‌ها

صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا

کز یار دور ماند و گرفتار خار شد

زین هر دو درد رست گل از امر ایتیا

از غیب رو نمود صلایی زد و برفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹

 

ای خان و مان بمانده و از شهر خود جدا

شاد آمدیت از سفر خانه خدا

روز از سفر به فاقه و شب‌ها قرار نی

در عشق حج کعبه و دیدار مصطفا

مالیده رو و سینه در آن قبله گاه حق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

نام شتر به ترکی چه بود بگو دوا

نام بچه ش چه باشد او خود پیش دوا

ما زاده قضا و قضا مادر همه‌ست

چون کودکان دوان شده‌ایم از پی قضا

ما شیر از او خوریم و همه در پیش پریم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱

 

شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما

ناچار گفتنی‌ست تمامی ماجرا

والله ز دور آدم تا روز رستخیز

کوته نگشت و هم نشود این درازنا

اما چنین نماید کاینک تمام شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

هر روز بامداد سلام علیکما

آن جا که شه نشیند و آن وقت مرتضا

دل ایستاد پیشش بسته دو دست خویش

تا دست شاه بخشد پایان زر و عطا

جان مست کاس و تا ابدالدهر گه گهی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

آمد بهار خرم آمد نگار ما

چون صد هزار تنگ شکر در کنار ما

آمد مهی که مجلس جان زو منورست

تا بشکند ز باده گلگون خمار ما

شاد آمدی بیا و ملوکانه آمدی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

سر به گریبان دَرَست صوفی اسرار را

تا چه برآرد ز غیب عاقبت کار را

می که به خُمِ حقست راز دلش مطلق‌ست

لیک بر او هم دق‌ست عاشق بیدار را

آب چو خاکی بُده باد در آتش شده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵

 

چند گریزی ز ما ؟ چند روی جا به جا ؟

جان تو در دست ماست همچو گلوی عصا

چند بکردی طواف گرد جهان از گزاف

زین رمه پُر ز لاف هیچ تو دیدی وفا ؟

روز دو سه‌ ای زحیر گِردِ جهان گشته گیر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

ای همه خوبی تو را پس تو که رایی که را ؟

ای گل در باغ ما پس تو کجایی کجا ؟

سوسن با صد زبان از تو نشانم نداد

گفت رو از من مجو غیر دعا و ثنا

از کف تو ای قمر باغِ دهان پرشکر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷

 

ای که به هنگامِ درد راحتِ جانی مرا

وِی که به تلخی‌ِ فقر گنجِ روانی مرا

آنچه نبرده‌ست وهم عقل ندیده‌ست و فهم

از تو به جانم رسید قبله از آنی مرا

از کرمت من به ناز می‌نگرم در بقا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

از جهت ره زدن راه درآرد مرا

تا به کف رهزنان بازسپارد مرا

آنک زند هر دمی راه دو صد قافله

من چه زنم پیش او او به چه آرد مرا

من سر و پا گم کنم دل ز جهان برکنم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

ای در ما را زده شمع سرایی درآ

خانه دل آن توست خانه خدایی درآ

خانه ز تو تافته‌ست روشنیی یافته‌ست

ای دل و جان جای تو ای تو کجایی درآ

ای صنم خانگی مایه دیوانگی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰

 

گر نه تهی باشدی بیشتر این جوی‌ها

خواجه چرا می‌دود تشنه در این کوی‌ها؟

خُم که در او باده نیست هست خُم از باد پر

خُمِ پر از باد کی سرخ کند روی‌ها؟

هست تهی خارها نیست در او بوی گل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

باز بنفشه رسید جانب سوسن دوتا

باز گلِ لعل‌پوش می‌بدراند قبا

بازرسیدند شاد زان سوی عالم چو باد

مست و خرامان و خوش سبزقبایان ما

سروِ علمدار رفت سوخت خزان را به تفت

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۱۰
۱۵۱۱
۱۵۱۲
۱۵۱۳
۱۵۱۴
۶۴۶۲