ای صوفیان عشق بدرید خرقهها
صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا
کز یار دور ماند و گرفتار خار شد
زین هر دو درد رست گل از امر ایتیا
از غیب رو نمود صلایی زد و برفت
کاین راه کوتهست گرت نیست پا روا
من هم خموش کردم و رفتم عقیب گل
از من سلام و خدمت ریحان و لاله را
دل از سخن پر آمد و امکان گفت نیست
ای جان صوفیان بگشا لب به ماجرا
زان حالها بگو که هنوز آن نیامدهست
چون خوی صوفیان نبود ذکر مامضی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این ابیات اشاره به زندگی و حالات عارفان و صوفیان دارد. شاعر از عشق و خرقههایی که به خاطر عشق پاره شدهاند صحبت میکند و احساساتی را که به خاطر دوری از محبوب و گرفتار شدن در مشکلات تجربه میکنند، بیان میکند. او به سادگی میگوید که اگر در این راه قدم نمیگذارید، نمیتوانید به حقیقت و لذت واقعی دست یابید. همچنین شاعر از سکوت خود پس از این دردها میگوید و به حال و هوای صوفیان و تجربیات آنها اشاره میکند. در نهایت، خواستهی او این است که آنان درباره حال و رویدادهایی که هنوز اتفاق نیفتاده، صحبت کنند.
هوش مصنوعی: ای صوفیان، عشق لباسها و پوششهای معمولی را پاره کرده و با شادی و لذت از نسیم صبح، همه چیز را زیباتر کرده است.
هوش مصنوعی: کس که از یار خود دور مانده و به رنج و زحمت دچار شده، در این میان، گل به خاطر درد و رنجی که دارد، از عشق و محبت او میروید.
هوش مصنوعی: ناگاه صدایی از عالم غیب شنیده شد و سپس ناپدید گردید. این صدا به ما گفت که این مسیر کوتاه است، اگر قدمی در آن نگذاری.
هوش مصنوعی: من هم ساکت شدم و به دنبال گل رفتم و از طرف خودم به ریحان و لاله سلام و درود میفرستم.
هوش مصنوعی: دل پر از حرف و گفتگو شده و دیگر نمیتوانم بگویم. ای جان! ای عارفان، لب خود را بر سر قصه و ماجرا بگشایید.
هوش مصنوعی: در مورد آن حالها صحبت کن که هنوز به وجود نیامدهاند، زیرا این حالتها شبیه به رفتار صوفیان نیست و یادآوری گذشته در میان آنها نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
تا داد باغ را سمن و گل بنونوا
بلبل همی سراید بر گل بنونوا
رود و سرود ساخته بر سرو فاخته
چون عاشقی که باشد معشوق او نوا
مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال
[...]
چون نای بینوایم ازین نای بینوا
شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم
زیرا جواب گفته من نیست جز صدا
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
[...]
آمدگه وداع چو تاریک شد هوا
آن مه که هست جان و دلم را بدو هوا
گرمی گرفته از جگر گرم او زمین
سردی گرفته از نفس سرد من هوا
ماه تمام او شده چون آسمان کبود
[...]
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشتهست باژگونه همه رسمهای خلق
[...]
ای بر مراد رأی تو ایام رامضا
بسته میان بطاعت فرمان تو قضا
از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف
وز فر تو فزوده وزارت بسی بها
خلق خدای را برعایت تویی پناه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.