گنجور

 
مولانا

جانا قبول گردان این جست و جوی ما را

بنده و مرید عشقیم برگیر موی ما را

بی ساغر و پیاله درده میی چو لاله

تا گل سجود آرد سیمای روی ما را

مخمور و مست گردان امروز چشم ما را

رشک بهشت گردان امروز کوی ما را

ما کان زر و سیمیم دشمن کجاست زر را

از ما رسد سعادت یار و عدوی ما را

شمع طراز گشتیم گردن دراز گشتیم

فحل و فراخ کردی زین می گلوی ما را

ای آب زندگانی ما را ربود سیلت

اکنون حلال بادت بشکن سبوی ما را

گر خوی ما ندانی از لطف باده واجو

همخوی خویش کرده‌ست آن باده خوی ما را

گر بحر می بریزی ما سیر و پر نگردیم

زیرا نگون نهادی در سر کدوی ما را

مهمان دیگر آمد دیگی دگر به کف کن

کاین دیگ بس نیاید یک کاسه‌شوی ما را

نک جوق جوق مستان در می‌رسند بستان

مخمور چون نیاید؟ چون یافت بوی ما را

ترک هنر بگوید دفتر همه بشوید

گر بشنود عطارد این طرقوی ما را

سیلی خورند چون دف در عشق فخرجویان

زخمه به چنگ آور می‌زن سه توی ما را

بس کن که تلخ گردد دنیا بر اهل دنیا

گر بشنوند ناگه این گفت و گوی ما را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۹۳ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حزین لاهیجی

ساقی دوباره پر کن، از باده گوی ما را

وآن گاه غم نباشد، بشکن سبوی ما را

مجنون ما ندارد، پروای خار این دشت

چنگال شیر عمری، زد شانه موی ما را

یارای شکوه ام کو؟ امّا محبت این نیست

[...]

رضاقلی خان هدایت

لب تشنه‌ایم ساقی ترکن گلوی ما را

تا باده در خمت هست پر کن سبوی ما را

در عشق عاشقان را هست آبروی از اشک

بر روی ما نظر کن بین آبروی ما را

از بحرش ار مدد نیست از آب جو چه خیزد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه