گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا

زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی

زهی فر زهی نور زهی شر زهی شور

زهی گوهر منثور زهی پشت و تولا

زهی ملک زهی مال زهی قال زهی حال

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

میندیش میندیش که اندیشه گری‌ها

چو نفطند بسوزند ز هر بیخ تری‌ها

خرف باش خرف باش ز مستی و ز حیرت

که تا جمله نیستان نماید شکری‌ها

جنونست شجاعت میندیش و درانداز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم

نه از کف و نه از نای نه دف‌هاست خدایا

یقین گشت که آن شاه در این عرس نهانست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا

چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا

زهی ماه زهی ماه زهی بادهٔ همراه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

لب را تو به هر بوسه و هر لوت میالا

تا از لب دلدار شود مست و شکرخا

تا از لب تو بوی لب غیر نیاید

تا عشق مجرّد شود و صافی و یکتا

آن لب که بود کون خری بوسه‌گه او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را

خود فاش بگو یوسف زرّین کمری را

در شهر که دیده‌ست چنین شهره بتی را؟

در بر که کشیده‌ست سهیل و قمری را؟

بنشاند به مُلکت مَلِکی بنده بد را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

 

ای از نظرت مست شده اسم و مسمّا

ای یوسف جان گشته ز لب‌های شکرخا

ما را چه از آن قصّه که گاو آمد و خر رفت؟

هین وقت لطیف است از آن عربده بازآ

ای شاه تو شاهی کن و آراسته‌کن بزم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

دلارام نهان گشته ز غوغا

همه رفتند و خلوت شد برون آ

برآور بنده را از غرقه خون

فرح ده روی زردم را ز صفرا

کنار خویش دریا کردم از اشک

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

بیا ای جان نو داده جهان را

ببر از کار عقل کاردان را

چو تیرم تا نپرانی نپرم

بیا بار دگر پر کن کمان را

ز عشقت باز تشت از بام افتاد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

بسوزانیم سودا و جنون را

درآشامیم هر دم موج خون را

حریف دوزخ‌آشامان‌ِ مستیم

که بشکافند سقف سبزگون را

چه خواهد کرد شمع لایزالی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

سلیمانا بیار انگشتری را

مطیع و بنده کن دیو و پری را

برآر آواز رُدّوها عَلَیَّ

منوّر کن سرای شش دری را

برآوردن ز مغرب آفتابی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

دل و جان را در این حضرت بپالا

چو صافی شد رود صافی به بالا

اگر خواهی که ز آب صاف نوشی

لب خود را به هر دردی میالا

از این سیلاب درد او پاک ماند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

خبر کن ای ستاره یار ما را

که دریابد دل خون خوار ما را

خبر کن آن طبیب عاشقان را

که تا شربت دهد بیمار ما را

بگو شکرفروش شکرین را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

چو او باشد دل دلسوز ما را

چه باشد شب چه باشد روز ما را

که خورشید ار فروشد ار برآمد

بس است این جان جان افروز ما را

تو مادرمرده را شیون میاموز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

مرا حلوا هوس کردست حلوا

میفکن وعده حلوا به فردا

دل و جانم بدان حلواست پیوست

که صوفی را صفا آرد نه صفرا

زهی حلوای گرم و چرب و شیرین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

امیر حسن خندان کن حَشَم را

وجودی بخش مر مشتی عدم را

سیاهی می‌نماید لشکر غم

ظفر ده شادی صاحب علم را

به حسن خود تو شادی را بکن شاد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

به برج دل رسیدی بیست این جا

چو آن مه را بدیدی بیست این جا

بسی این رخت خود را هر نواحی

ز نادانی کشیدی بیست این جا

بشد عمری و از خوبی آن مه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

بکت عینی غداه البین دمعا

و اخری بالبکا بخلت علینا

فعاقبت التی بخلت علینا

بان غمضتها یوم التقینا

چه مرد آن عتابم‌، خیز یارا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

تو بشکن چنگ ما را ای معلا‌‌!

هزاران چنگ دیگر هست اینجا

چو ما در چنگ عشق اندر فتادیم

چه کم آید بر ما چنگ و سرنا‌‌؟!

رباب و چنگ عالم گر بسوزد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

برای تو فدا کردیم جان‌ها

کشیده بهر تو زخم زبان‌ها

شنیده طعنه‌های همچو آتش

رسیده تیر کاری زان کمان‌ها

اگر دل را برون آریم پیشت

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۰۵
۱۵۰۶
۱۵۰۷
۱۵۰۸
۱۵۰۹
۶۴۶۲