ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۲۲
بزرگوارا دانم که بر خلاف قدر
حقیقت است که جز کردگار قادر نیست
به حکم آنک بد و نیک هر چ پیش آید
مقدّرست به هر حال اگر چ ظاهر نیست
به سعی می نشود هیچ گونه روزی بیش
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۲۳
فرمانده اکابر دنیا بهاءدین
دوران جاه و عمر تو را انقراض نیست
تا آفتاب دولت تو ارتفاع یافت
کار مخالفان تو جز انخفاض نیست
از بس که چرخ مدح تو در دیده ها نبشت
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۲۴
خدایگانا آنی که طاق ایوانت
ز راه قدر و محل باستاره باشد جفت
نماند خصم تو را هیچ مهره در گردون
که دست قهر تو آن را به نوک نیزه نسفت
ز حال و قصّه من بنده آگهی دانم
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۲۵
بُرجها دیدم که از مشرق برآوردند سر
جمله در تسبیح و در تهلیل حیّ لایموت
چون حمل، چون ثور، چون جوزا و سرطان و اسد
سنبله، میزان و عقرب، قوس و جَدی و دلو و حوت
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۲۶
ای شبت پر قدرتر از روز عید
روز عیدت فرخ و فرخنده باد
وی زمین درگهت چون آسمان
آسمانت زیر پی افکنده باد
سرورا شاها خداوندا لبت
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۲۷
سپهر فضل و جهان هنر رضی الدین
تویی که همت تو هست با فلک همزاد
تو آنکسی که ببیند طلیعه حزمت
کمین آتش موهوم در دل پولاد
به خدمت تو درین چند روز بیتی ده
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۲۸
خدایگان کرام جهان رضی الدین
تویی که همت تو هست با فلک همزاد
زمانه چون تو کریمی به عهد ندید
سپهر چون تو لطیفی به هیچ دور نزاد
بخاست ساعقه آنجا که دشمنت بنشست
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۲۹
خدایگانا جایی رسیدی از رفعت
که چرخ پایه قدر تو درنمییابد
ز آفتاب عجب ماندهام که میتابد
مگر ز نور ضمیرت خبر نمییابد؟
به درگاه تو مقیم است فتح از آنکه به حق
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۰
پناه ملت اسلام و قطب آل رسول
تویی که قدر تو بر آسمان زبون گردد
چو از کمان نظر تیر نطق بگشایی
دل فحول جهان از نهیب خون گردد
اگر کنم به مَثَل در حکاتت تقصیر
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۱
خدایگان جهان شهریار روی زمین
تویی که قدر تو بر چرخ پایگه دارد
شده ست چشم ممالک به طلعتت روشن
از آنک طلعت تو نور مهر و مه دارد
تو بر سرآمده ای از همه ملوک جهان
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۲
جمال دین سر احرار روزگار حسن
ایا به جنب بزرگیت صحن عالم خرد
تویی که منشی فرمان تو به دست نفاذ
حروف حادثه از روی آسمان بسترد
هر آن شمار که خصم تو از جهان برداشت
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۳
سر اکابر آفاق شمس دولت و دین
تویی که قدرت تو کوه را کمر گیرد
سپاه حادثه را خوف تو به زخم سنان
چو بخت دشمنت از خواب بی خبر گیرد
فلک بسان همایی ست پرگشاده مقیم
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۴
پناه ملت اسلام مجد دولت و دین
دلت نهان جهان آشکار بشناسد
ضمیر پاک تو آن صیرفی استادست
که نقد هفت فلک را عیار بشناسد
فراست تو به یک التفات سر قدر
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۵
جلال ملت و دین،تو گمان مبر که دگر
به کبریای جلال تو هیچ کس باشد
به هر چه حکم تو سابق شود چو در نگری
قضا هنوز به فرسنگها ز پس باشد
شبی نباشد کاندر دل و دِماغ عدو
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۶
خداوندا من آن جراح عمرم
که دایم هفت عضوم ریش باشد
ز من رادی و دینداری نیاید
چو گیتی زُفت کافر کیش باشد
توانگر تر کسی کو را بجویی
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۷
خورشید صدور عصر،صدرالدین
بی لطف تو جان عدوی تن باشد
واندر حرم حمایت حفظت
دوران سپهر مؤتمن باشد
ذات تو و چار صفّه ارکان
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۸
خدیو عرصه ملک و پناه دولت و دین
که عقل محض سلیمان ثانیت خواند
تویی که پنجه زور آزمای کین توزت
به قهر جرم زمین را ز جا بجنباند
سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۹
صدر صدور مشرق و مغرب نظام دین
بر رقعه کمال تو شاهان پیادهاند
چرخ بلند و همت عالیت گوییا
هردو به هم ز یک رحم و صلب زادهاند
احباب تو به ذُوره دولت رسیدهاند
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۰
ای خداوندی که خاک درگهت را ز اعتقاد
خستگان تیر محنت نوشدارو کردهاند
تا عروس ملک در پیوند شاهیت آمده است
در جهان پیوند ظلم و فتنه یک سو کردهاند
نه فلک بر خوان اِنعامت به پنج انگشت آز
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۱
گر امین را به ولی عهد ملک
در سرا پرده عز پروردند
مُلک،مأمون برد از راه سزا
گرچه نامی بر امین افکندند