گنجور

 
ظهیر فاریابی

سپهر فضل و جهان هنر رضی الدین

تویی که همت تو هست با فلک همزاد

تو آنکسی که ببیند طلیعه حزمت

کمین آتش موهوم در دل پولاد

به خدمت تو درین چند روز بیتی ده

نوشته بودم و احوال خویش داده به یاد

مگر به چشم رضا ننگرید رای رفیع

که هیچ گونه به تشریف من مثال نداد

ولیکن از راه انصاف دور نتوان بود

درین معامله الحق مرا خطا افتاد

بضاعتی نبود شعر خاصه گقته من

که پیش چون تو بزرگی توان به تحفه نهاد

کسی که قطره شبنم به پیش ابر برد

چو خاک باشد بنیاد سعی او بر باد

تو را که چشمه آب حیات در دهن است

کجا به جرعه نقش سراب گردی شاد

گهی که گیسوی خود را گره زند رضوان

سزد که یاد نیارد ز طره شمشاد

ولیکن از سر تصدیق وعده کرمت

سزد که جان خراب مرا کند آباد

به صد شکم امل من شده ست آبستن

ز وعده تو ندانم که تا چه خواهد زاد

چو گفتم آن گره بسته زود بگشاید

گره به صد شد و یک جو از آن گره نگشاد

تو کار من ز کرم گر بسازی و گرنه

همیشه پیش تو اسباب عیش ساخته باد

به دست من نبود جز دعا که می گویم

به غیبت و به حضورت که ایزدت بدهاد

هزار بنده همه سر و قد و سیمین بر

که تا یگان و دوگان در طرب کنی آزاد

 
 
 
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه