بزرگوارا دانم که بر خلاف قدر
حقیقت است که جز کردگار قادر نیست
به حکم آنک بد و نیک هر چ پیش آید
مقدّرست به هر حال اگر چ ظاهر نیست
به سعی می نشود هیچ گونه روزی بیش
ز روی کم خردی گرچه مرد صابر نیست
بلی عنایت صاحب که در مصالح خلق
ز یک دقیقه به انواع لطف قاصر نیست
چو سوی جمله نظر می کند ز روی کرم
چرا به جانب من هیچ گونه ناظر نیست
به صد امید دل اندر تو بسته ام که از آن
زبان حال من به اتمام هیچ شاکر نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به نگرانی و ناامیدی انسان نسبت به سرنوشت و مقدراتش اشاره دارد. شاعر معتقد است که هر چیزی که در زندگی پیش میآید، از حیث خداوند و قدر مقدر شده است، حتی اگر به ظاهر قابل درک نباشد. او به سعی و کوشش انسانی اشاره میکند که به تنهایی نمیتواند برطرفکنندهی مشکلات باشد، و تنها عنایت و لطف خداوند میتواند به انسان کمک کند. شاعر از اینکه خداوند به او نگاهی ندارد، دلگیر است و به امید بزرگی و مهربانی خداوند دل بسته است، اما احساس میکند که هیچ نشانی از شکرگزاری در دل او نیست.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، میدانم که حقیقت این است که جز خداوند، هیچ کس قدرتی ندارد.
هوش مصنوعی: به این معناست که هر چیزی که در زندگی اتفاق میافتد، چه خوب و چه بد، از پیش مقدر شده است و در هر شرایطی، حتی اگر در لحظه معلوم نباشد، باید به تقدیر ایمان داشت.
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش نمیتوان به نتیجهای بیشتر از آنچه که ناشی از ناآگاهی و کمخردی است، دست پیدا کرد، حتی اگر فرد صبور باشد.
هوش مصنوعی: البته، به راستی که صاحب نظر به گونهای بر احوال و نیازهای مردم آگاه است که در هر لحظه و با انواع محبتها از کمک به آنها دریغ نمیکند.
هوش مصنوعی: وقتی که به همه جا نگاه میکند و به خاطر لطف و kindness خود، چرا هیچ توجهی به من نمیکند؟
هوش مصنوعی: با امیدهای فراوان دل خود را به تو سپردهام، اما از آنچه که در دل دارم، هیچ نمایندهای برای نشان دادن حال من وجود ندارد و من از این بابت شاکر نیستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وجود من به کف یار جز که ساغر نیست
نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست
چو ساغرم دل پرخون من و تن لاغر
به دست عشق که زرد و نزار و لاغر نیست
به غیر خون مسلمان نمیخورد این عشق
[...]
چه دستها، که ز دست غم تو بر سر نیست؟
چه دیدها؟ که ز نادیدنت به خون تر نیست؟
کدام پشت، که در عهد زلف چون رسنت
ز بس کشیدن بار بلا چو چنبر نیست؟
حکایتی که مرا از غم تو نقش دلست
[...]
مرا به غیر هوای تو، هیچ در سر نیست
بجز وصال رخ تو خیال دیگر نیست
به نکهت شب زلفت دماغ ما تر کن
که همچو بوی دو زلف تو هیچ عنبر نیست
شبی دراز و چو زلف سیاه و بی سر و پای
[...]
خوشا کسیکه نیامد درین سراچه غم
که از کدورت دنیا دلش مکدر نیست
هزار سال بعیش و نشاط اگر گذرد
بیکنفس که بغم بگذرد برابر نیست
چو هست قدرت دست و دل توانگر نیست
صدف گشاده کفست آنزمان که گوهر نیست
دل فسرده بحالش رواست گریه ولی
سپند را چکند مجمری کش اخگر نیست
اسیر صید گه او شوم که نخجیرش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.