خداوندا من آن جراح عمرم
که دایم هفت عضوم ریش باشد
ز من رادی و دینداری نیاید
چو گیتی زُفت کافر کیش باشد
توانگر تر کسی کو را بجویی
درین عهد از وفا دردیش باشد
در شادی درین دوران که ماییم
دل مرد محال اندیش باشد
نسیبیگر زمن پیش است و بیش است
سلیم است این بهل تا پیش باشد
چو مهر از پس برآید آدمی را
حقیقت دان که سایه بیش باشد
مرا زان شعر آبادان چه طیره
که پانصد رخنه در معنیش باشد
به تیری دوزم او راکش ز رفعت
کمر شمشیر جوزاکیش باشد
ز زنبوری نیم کمتر که بروی
دم و دم جای نوش ونیش باشد
قمر با گل سخاوتها کند لیک
بسا ظلما کزو برخیش باشد
چو جای من نمی دانند قومی
که ایشان را سمن چون غیش باشد
اگر دستوریی یابم به هنگام
چنان دانم که جای خویش باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی در عشق تو دلریش باشد
که مسکین عاشق و درویش باشد
ز شادیها شود بیگانه آن دل
که با اندوه عشقت خویش باشد
هر آن کو صحبت سیمرغ جوید
[...]
ز دولتمندی درویش باشد
که بیسرمایه سوداندیش باشد
برای آنکه دل با خویش باشد
ثوابش از دو گیتی بیش باشد
ز درد، ار چشم خواهر ریش باشد
نه همچون درد چشم خویش باشد
که هر شاهی که او درویش باشد
به قدر از هر دو عالم بیش باشد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.