گنجور

 
ظهیر فاریابی

جلال ملت و دین،تو گمان مبر که دگر

به کبریای جلال تو هیچ کس باشد

به هر چه حکم تو سابق شود چو در نگری

قضا هنوز به فرسنگها ز پس باشد

شبی نباشد کاندر دل و دِماغ عدو

خیال تیغ نه همخوابه هوس باشد

هرانکسی که زند بر خلاف تو نفسی

نخست مرگ گلوگیر در نفس باشد

همای همت تو هر کجا که سایه فکند

به فرّ و مرتبه عنقا کم از مگس باشد

نسیم عدل تو در هر زمین که نافه گشاد

دژم بنفشه و فریاد کن جرس باشد

فنا کله ز سر روزگار بر باید

اگر نه حزم تو شبها درو عسس باشد

به بزم شاه جهان کشف حال بنده بکن

به پایمردی دانم که دسترس باشد

که گرچه عیش من از حد برون پریشان است

و لیک یک نظر رحمت تو بس باشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

ز روزگار حذر کن ز کردگار بترس

وگرت بر همه آفاق دسترس باشد

چو روزگار برآشفت و کردگار گرفت

زوال دولت تو در یکی نفس باشد

نه کردگار به تدبیر خلق کار کند

[...]

جلال عضد

مرا به وصل تو گر زان که دسترس باشد

دگر ز طالع خویشم چه ملتمس باشد

بر آستان تو غوغای عاشقان چه عجب

که هر کجا شکرستان بود مگس باشد

چه حاجت است به شمشیر قتل عاشق را

[...]

اهلی شیرازی

مرا حیات ابد از لبت هوس باشد

که می گر آب حیات است یک نفس باشد

بزیر تیغ تو ای شوخ در صف عشاق

کسی که پیش نیامد همیشه پس باشد

تو آفتابی و با ذره کی شوی نزدیک

[...]

سلیم تهرانی

ز دام عشق کی آزادی‌ام هوس باشد

که رخنه در دلم از رخنهٔ قفس باشد

چه می کند چمن عیش ما بهاری را

که همچو فصل گل صبح، یک نفس باشد

درین چمن چه کنی فکر آشیان که درو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه