حکیم نزاری » ادبنامه » باب هفتم - در حُسّاد و اقران و معاندان درگاه » بخش ۱
ز بد چون حدیثی درافتد خموش
مکن سعی و در استعانت بکوش
حکیم نزاری » ادبنامه » باب هفتم - در حُسّاد و اقران و معاندان درگاه » بخش ۱
به گستاخی و بی حیایی مکوش
به ناراستی پر مکن چشم و گوش
حکیم نزاری » ادبنامه » باب هفتم - در حُسّاد و اقران و معاندان درگاه » بخش ۲ - حکایت
یکی را ز ارباب فرهنگ و هوش
مگر دست نکبت بمالید گوش
حکیم نزاری » ادبنامه » باب نهم - در سخاوت و ترتیب آن نگاه داشتن و اسراف ناکردن » بخش ۱
فراخی دست و دل و چشم و گوش
تو هم گر یَساریت باشد بکوش
حکیم نزاری » ادبنامه » باب یازدهم - در تمهید معذرت از گناه و کیفیّت آن » بخش ۱
به عذر گناه گذشته بکوش
به دامان خدمت گنه را بپوش
حکیم نزاری » ادبنامه » باب یازدهم - در تمهید معذرت از گناه و کیفیّت آن » بخش ۱
چو بیند گنه را گران کوه وش
عقوبت کند بر دل خویش خوش
حکیم نزاری » ادبنامه » باب یازدهم - در تمهید معذرت از گناه و کیفیّت آن » بخش ۱
ستیهندگی در نگیرد مکوش
گناه از خداوندِ فرمان مپوش
حکیم نزاری » ادبنامه » باب یازدهم - در تمهید معذرت از گناه و کیفیّت آن » بخش ۳ - حکایت
عجب بخششی دارد این سبز پوش
ندانم خضر خوانمش یا سروش
حکیم نزاری » ادبنامه » باب یازدهم - در تمهید معذرت از گناه و کیفیّت آن » بخش ۴ - حکایت
کنون کالبد مانده بی تاب و توش
مپرس ای پسر هیچ دیگر خموش
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۲
تعالی الله، چه دولت داشتم دوش
که بود آن بخت بیدارم در آغوش
چو در گرد سر خود گشتنم داد
ز شادی پای خود کردم فراموش
دران چشمی که نی خفته نه بیدار
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۸
دزدانه در آمد از درم دوش
افگنده کمند زلف بر دوش
برخاستم و فتادم از پای
چون او بنشست، رفتم از هوش
گشتم به نظاره جمالش
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۵
مست و لایعقل گذشتم از در میخانه دوش
سالکی دیدم نشسته پیش پیر می فروش
گشته از دنیا و مافیها به کلی اختیار
از پی یک جرعه می بر باده داده عقل و هوش
مطربان افتاده بی خود هر یکی بر یک طرف
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۵
آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش
وان شکر خنده شیرین تو از چشمه نوش
گریه می آیدم از دور به آواز بلند
که ازان گریه نمی آیدم آواز به گوش
سر و قد، از چمن سبز به بیرون چه روی؟
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۹
ای لب چون شکرت چشمه نوش
ای رخ چون قمرت غارت هوش
ورق گل بدریده ست صبا
تا بدید آن خط چون مرزنگوش
هر دم از روی خوی آلوده تو
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۰
شاد باش، ای شب فرخنده دوش
که فلان بود مرا در آغوش
نه همی سیر شد از رویش چشم
نه همی پر شدی از قولش گوش
ماجرای دل خون گشته من
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۴
آن چشم سخنگو نگر و آن لب خاموش
وان تلخی گفتار و شکر خنده خون نوش
رسوا شدم از حالت خود زان که همه جاست
رخساره به گفتار و من دلشده خاموش
پوشیده نماند آتش من در تن چون کاه
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - چنان بنظر میرسد که آن سلطان عشرت طلب و هردم خیال، به این کتاب توجه نکرد و آن همه زر را که وعده کرده بود به امیر خسرو نداد، مگر امیر خسرو ازینکه مثنوی دلانگیزی گماشته است ، خرسند بود:
دزد متاع من و با من به جوش
شان به زبان آوری و من خموش
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰ - گر چه در پایان سرودن این اشعار بخود چنین خطاب کرده بود:
لیک اگر پند من آری به گوش
مصلحت آن ست که مانی خموش
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰ - گر چه در پایان سرودن این اشعار بخود چنین خطاب کرده بود:
تو به کرم ، عیب من عیب کوش
در نظر عیب شناسان بپوش
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۹ - در وصف کشتی هندی
آب شد از بحر روان تخته پوش
کرده ز هر تخته معلم خروش