یکی مرد حلّاج بودی ندیم
برافکنده بنیاد امّید وبیم
نه ننگش گریبان گرفتی نه نام
به دنیا برافشانده دامن تمام
نه از دار خوفش نه از تیغ باک
به دست اناالحق زده سینه چاک
برآمد برین روزگاری دراز
به راهی برش دیدم افتاده باز
شده عاجز و مضطر و ناسپاس
ز بس حسرت و ضجرت و یأس و باس
بدو گفتم ای مرد راه خدا
چه بودت که از حق فتادی جدا
چنین بر تو شیطان مسلّط چراست
چرا سر بپیچیدی از راه راست
به من گفت آن جوهر تابناک
که کردی به اعلا رجوع از مغاک
بکوشید و با مرجع خویش رفت
چو از پیش برخاست از پیش رفت
کنون کالبد مانده بی تاب و توش
مپرس ای پسر هیچ دیگر خموش
همین است و بس در حکایت مپیچ
برفتست اصل و نماندست هیچ
من آن پیر حلّاج محنت کشم
کنون سرد شد جوهر آتشم
دگر خدمتم بر نیاید ز دست
که پشت و دلم ضعف پیری شکست
چه کوشش نمودم به خونین عرق
که بر من به چیزی نگیرند دق
بسی جهد کردم به روز و به شب
که سهوی نیفتد مرا در ادب
بزد عاقبت چشم بد راه من
زمانه نگردد به دلخواه من
نه همواره مردی کند لشکری
که مخلوق نبود ز غفلت بری
زهی گرچه بسیار خدمت کند
بود هم که هر گونه زلّت کند
فساد و خطا و صلاح و صواب
بسی رفته باشد ز شیخ و ز شاب
بحمدالله از من خطایی نرفت
به ایزد که روی و ریایی نرفت
ولی حاسدم داشت فرصت نگاه
مزاج عنایت بگرداند شاه
قضا را کسانی که دشمن بدند
همه تربیت دیده از من بدند
سرای ..........................
که دیر است کین پل ببردست آب
همه رنج دنیا سراسر هباست
سمومش برآمیخته با صباست
ز دنیا و اهلش نیاید وفا
در این خنب بی درد نبود صفا
غلط می کنم صاف ازو کس نخورد
که هست اول و آخرش درد و درد
مرا نکته ای تجربت اوفتاد
که می بایدم کرد از آن نکته یاد
من از مملکت یک طرف داشتم
که نقد قناعت به کف داشتم
نگشتم به چیزی دگر پای بند
ز سود و زیان و امید و گزند
بحلّاب دنیا نکردم شروع
به خیر از محالات کردم رجوع
به اشغال دیگر نپرداختم
همین شیوه دستور خود ساختم
مهمّات مظلوم و درویش را
در آن مجتهد دیدمی خویش را
انیسم چو بودی به کنج التفات
زبان قلم بود و کام دوات
چو شه عزم کردی به شرب و نشاط
نبودی ز من بنده خالی بساط
همین بود در حضرتش کار من
ولی شاه بودی بر این یار من
جو ناظر بود دولت شهریار
همه حیلت و مکر باطل شمار
به تأثیر اقبال شاه انام
نیارد بداندیش گسترد دام
مرا چون غرض دولت شاه بود
ز ناراستی دست کوتاه بود
دگر نوکران داشتندی مدام
نظر بر نظام حصول حطام
به رسم جهان مولع جاه و مال
به ضبط امور و به کسب منال
به تکلیف و تعظیم در نهی و امر
روان کرده احکام بر زید و عمرو
ازین ها نیارستمی هیچ کرد
بترسد ز آزردن آزادمرد
چو همرنگ ایشان به ظلم و به داد
نبودم از آن کار بر من فتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر به توصیف حال و روز مردی به نام حلاج میپردازد که در گذشته با شور و شوق به راه حق و تلاش برای رسیدن به حقیقت میپرداخته است. اما اکنون به خاطر یأس و ناامیدی به وضعیتی ناتوان و عاجز افتاده و از راه راست خود فاصله گرفته است. شاعر با او گفتگو میکند و از او میپرسد چرا از راه خدا دور شده است و چرا شیطان بر او مسلط شده است.
حلاج، در پاسخی غمانگیز، خبر میدهد که در پی تلاشهای فراوان و درک عمیق از حق، اکنون دچار ضعف و پیری شده و نمیتواند بر عهدهاش برای خدمت به دیگران برآید. او به تجربیات خود اشاره میکند و از دنیا و اهل آن به عنوان منبع درد و رنج یاد میکند. وی به این نتیجه میرسد که وفای واقعی از دنیا نمیآید و باید قناعت را پیشه کند.
در نهایت، حلاج به دوگانگی میان زندگی ظاهری و معنوی اشاره میکند و بیان میکند که به دنبال مال و جاه نبوده و در میانهروی، همواره در پی حقیقت و خدمات معنوی به مردم بوده است. متن در واقع به نوعی بیانگر تحول روحی و معنوی انسان در برابر دنیا و چالشهای آن است.
هوش مصنوعی: یک مرد حلّاج بوده که دوستانش در کنار او بودند و در زندگیاش پایههای امید و ترس را کنار زده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نه خجالت کسی را به خود گرفتهای و نه خود را به طوری معرفی کردهای که نامت در دنیا پخش شود. بهعبارت دیگر، نه به دنبال شهرت و معروفیت بودهای و نه از عیبها یا کمبودهای دیگران خجالت زدهای.
هوش مصنوعی: ترس از دار و تیغ ندارد و با قدرت ایمانش، سینهاش را به خاطر حق میزند.
هوش مصنوعی: در روزگاری طولانی، کسی را دیدم که در مسیر افتاده بود و تلاش میکرد دوباره به راه خود برگردد.
هوش مصنوعی: شخص به خاطر حسرت و ناامیدی و خستگی و بیتوجهی به نعمتها، به شدت درمانده و ناتوان شده است.
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای مردی که در مسیر الهی هستی، چه چیزی باعث شد که از حقیقت دور شوی؟
هوش مصنوعی: چرا شیطان بر تو مسلط شده است و تو از راه صحیح منحرف شدهای؟
هوش مصنوعی: آن مروارید درخشان به من گفت که تو از عمق تاریکی به اوج بلندی رسیدی.
هوش مصنوعی: تلاش کنید و به سمت هدف خود حرکت کنید، همانطور که از گذشته برخواستید و به جلو رفتید.
هوش مصنوعی: حالا بدن من در حال ناتوانی و بیتابی است، پسر، از من هیچ چیز نپرس و دیگر ساکت باش.
هوش مصنوعی: همینطور که هست، داستان را پیچ و تاب ندهید؛ اصل ماجرا رفته است و چیزی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: من اکنون مثل آن پیر که در سختیها و مشکلات زندگیاش را گذرانده، دیگر احساس شدت و التهاب نمیکنم و آرام شدهام.
هوش مصنوعی: دیگر از من به کسی کمکی برنمیآید، چرا که خستگی جسم و قلبم به خاطر پیری مرا ناتوان کرده است.
هوش مصنوعی: من تلاش زیادی کردم و زحمتهای زیادی کشیدم، اما هیچ یک از سختیها و تلاشهایم برای دیگران اهمیت نداشت و به هیچ وجه ارزش نداشت.
هوش مصنوعی: من تلاش زیادی کردم هم در روز و هم در شب تا اینکه در آداب و رفتارم اشتباهی پیش نیاید.
هوش مصنوعی: در نهایت، چشم بد از من دور شود و زمانه به خواستههای من تغییر نکند.
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوان به کسی که از غفلت آزاد نیست، اعتماد کرد تا همیشه به تنهایی لشکری بسازد.
هوش مصنوعی: اگرچه فرد در تلاش است و خدمتهای زیادی انجام میدهد، اما اگر همچنان خطاهای پیدرپی داشته باشد، ارزش تلاشهایش کاهش مییابد.
هوش مصنوعی: اشتباهات و نادرستیها و همچنین درستیها و صلاحیتها در وجود شیخ و جوانان بسیار بوده است.
هوش مصنوعی: خدا را شکر که من از خطا و اشتباه دور بودهام و نیتی ناپسند یا تظاهر به خود را نداشتهام.
هوش مصنوعی: حسرت من این است که شاه فرصتی را برای توجه به حال و وضعیت مرا نداشت.
هوش مصنوعی: کسانی که با سرنوشت بد خصومت دارند، همه تحت تاثیر تربیت من بودهاند.
هوش مصنوعی: در این ابیات اشاره به خانهای میشود که به خاطر گذشت زمان و شرایط، در معرض خطر است و به زودی از دست خواهد رفت. اشاره به این نکته دارد که این وضعیت به خاطر عبور آب و ایجاد مشکلات ناشی از آن است.
هوش مصنوعی: تمام مشکلات و زحمتهای این دنیا در حقیقت بیفایده هستند و بادهای خنک و دلپذیر در کنار هوای ناسالم و مضر، ترکیب شدهاند.
هوش مصنوعی: از دنیا و مردم آن نمیتوان انتظار وفاداری داشت؛ در دنیایی که بیدرد و رنج باشد، هیچ زیبایی و صفایی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من اشتباه میکنم اگر بگویم هیچکس از او آسیب نمیبیند، چون آغاز و پایانش تنها مبتلا به درد و رنج است.
هوش مصنوعی: یک نکتهای از تجربهام به دست آمد که باید از آن درس بگیرم.
هوش مصنوعی: من از سرزمین خود، تنها یک چیز داشتم که همین قناعت و خشنودی را با خود داشتم.
هوش مصنوعی: من دیگر به هیچ چیزی وابسته نیستم و از دغدغههای سود و زیان، امید و مشکلات رها شدهام.
هوش مصنوعی: در شروع کارهای خوب در دنیا، از چیزهای غیرممکن صرفنظر کردم و به مسائل واقعی پرداختم.
هوش مصنوعی: من به تصرف دیگری روی نیاوردم و همین روش را بهعنوان قاعده و کار خود برگزیدم.
هوش مصنوعی: من در آن عالم بزرگ، مشکلات و مسائل مهمِ درویش و بدبخت را دیدم که جایگاه و مقام خود را نیز میشناسد.
هوش مصنوعی: زمانی که به توجه و دقت خاصی متمایل میشدم، نوشتن برایم به مانند یک ابزار و وسیلهای برای بیان احساسات و افکار بود.
هوش مصنوعی: وقتی که شاه تصمیم گرفت به شادمانی و نوشیدنی بپردازد، من بنده را در این حال از خود خالی یافتم.
هوش مصنوعی: من تنها در حضور او این کار را انجام دادم، اما تو به عنوان پادشاه بر این دوست من بودی.
هوش مصنوعی: جو (مستمع) شاهد بود که حاکم شهر همه تدبیرها و فریبها را بیاثر و بیفایده میشمرد.
هوش مصنوعی: به خاطر تأثیر خوششانسی و موفقیت پادشاه، هیچکس نمیتواند به بدی فکر کند و دامهای منفی را گسترده کند.
هوش مصنوعی: چون هدف من از نزدیکی به شاه دستیابی به حکومت بود، نمیتوانستم به کارهای ناپسند بپردازم.
هوش مصنوعی: به دیگران خدمتگزاران دائماً به نظم و ترتیب جمعآوری ثروت توجه داشتند.
هوش مصنوعی: در این دنیا، افراد به جمعآوری ثروت و مقام علاقه دارند و تلاش میکنند تا امور خود را مدیریت کرده و دستاوردهایی را به دست آورند.
هوش مصنوعی: احکام و دستورات در مورد زید و عمرو به شکلی قاطع و محترمانه اجرا میشود.
هوش مصنوعی: من هیچ کاری نکردم که از آزردن مرد آزاد بترسم.
هوش مصنوعی: زمانی که من هم مانند آنها در ظلم و عدالت نبودم، به همین دلیل این مشکلات بر من تحمیل شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.