گنجور

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۲ - مقالت برادر بزرگین

 

آنچ پنجه سال بافیدی به هوش

زان نسیج خود بغلتانی بپوش

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳

 

خطا کردی به قول دشمنان گوش

که عهد دوستان کردی فراموش

که گفت آن روی شهرآرای بنمای

دگربارش که بنمودی فراپوش

دل سنگینت آگاهی ندارد

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴

 

قیامت باشد آن قامت در آغوش

شراب سلسبیل از چشمه نوش

غلام کیست آن لعبت که ما را

غلام خویش کرد و حلقه در گوش

پری پیکر بتی کز سحر چشمش

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵

 

یکی را دست حسرت بر بناگوش

یکی با آن که می‌خواهد در آغوش

نداند دوش بر دوش حریفان

که تنها مانده چون خفت از غمش دوش

نکوگویان نصیحت می‌کنندم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶

 

رفتی و نمی‌شوی فراموش

می‌آیی و می‌روم من از هوش

سحر است کمان ابروانت

پیوسته کشیده تا بناگوش

پایت بگذار تا ببوسم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷

 

گر یکی از عشق برآرد خروش

بر سر آتش نه غریب است جوش

پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق

دامن عفوش به گنه بربپوش

بوی گل آورد نسیم صبا

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۹

 

گویند مرا صوابرایان به هوش

چون دست نمی‌رسد به خرسندی کوش

صبر از متعذر چه کنم گر نکنم

گر خواهم و گر نخواهم از نرمهٔ گوش

سعدی
 
 
۱
۸۲
۸۳
۸۴
۸۵
۸۶
۱۷۵
sunny dark_mode