گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۶

 

تو راست بر مه تابنده از شکر دهنی

قدی چو سرو روان سرو را ز گل بدنی

سزد که سرو خرامان ز پای بنشیند

به ناز اگر بخرامی به گوشهٔ چمنی

به تنگنای دهانت سخن نمی گنجد

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷

 

دو یار زیرک و از باده کهن دو منی

فراغتی و کتابی و گوشه چمنی

من این مقام به دنیا و آخرت ندهم

اگر چه در پِی‌ام افتند هر دم انجمنی

هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸

 

نوش کن جام شراب یک منی

تا بدان بیخ غم از دل برکنی

دل گشاده دار چون جام شراب

سر گرفته چند چون خم دنی

چون ز جام بیخودی رطلی کشی

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۹

 

صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنی

برگ صبوح ساز و بده جام یک منی

در بحر مایی و منی افتاده‌ام بیار

می تا خلاص بخشدم از مایی و منی

خون پیاله خور که حلال است خون او

[...]

حافظ
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۱

 

ای که می گوئی که هستم از منی

از منی بگذر که این دم با منی

پیش کاید آدمی اندر وجود

معنیش جان بود و در صورت منی

از منی بگذر چو مردان خدا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۱

 

در هوای دنیای دون دنی

روز و شب جانی به غصه می کنی

بی خبر از یوسف مصری چرا

در خیال مژده پیراهنی

ریسمان حرص دنیائی مدام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۱

 

ای درد تو درمان من جان منی تو یا تنی

من خود که باشم من تو ام می از من و تو خود منی

کل وجود جودک من جودک موجودنا

با من مگو ترکی دگر تا کی منی و سن سنی

خلوتسرای چشم ما خوش گوشهٔ آب روان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۱۵

 

هو معنا و فانظروا معنی

انه ظاهر بنا فینا

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۱۷

 

نیستی و دم ز هستی می زنی

از منی بگذر اگر یار منی

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۶۰

 

نیستی و دم ز هستی می زنی

از منی بگذر اگر یار منی

شاه نعمت‌الله ولی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

ز چشم من چو تو ناظر به حسن خویشتننی

چرا نقاب ز رخسار خود نمی‌فکنی

من و تو چون که یکی بود پیش اهل شهود

نهان ز من چه شوی چون که من تو ام تو منی

چو رو به آینه کاینات آوردی

[...]

شمس مغربی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۲

 

پیش از بنای مدرسه و دیر ارمنی

ما با تو بوده ایم، «سیور من بجان سنی »

ای عشق، شاد باش، که سلطان مجلسی

ای عقل، چاره بر، ز گدایان خرمنی

ما را بفیض زنده جاوید کرده ای

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۳

 

سخنی می‌رود، ای دوست، مسلم سخنی

که ز دستم ندهی، زانکه نیابی چو منی

قصه روی تو داریم، به هر جای که هست

سخن از روی تو گوییم به وجه حسنی

گر مرا در چمن وصل تو باری باشد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۴

 

سؤال میکنم، ار هست رخصت سخنی

که: چون تو تازه گلی کی رسد به همچو منی؟

مبالغه است و دریغست و حیف می آید

که همچو جان تو جانی اسیر حبس تنی

هزار جان مقدس فدای راه تو باد!

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵

 

گر بر حدیث اهل دل انکار می کنی

بسیار بی حقیقت و بسیار کودنی

از نفس دور باش، که دل را سیه کند

با عقل و جان گرای، که مرآت روشنی

از ذات تا صفات و از آنجا بعقل و نفس

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۴ - فی الندامة و التأسف وفیه معارف کثیرا

 

از بهشت آوردمش در گلخنی

وز پلاسش دوختم پیراهنی

قاسم انوار
 

قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۱۴ - در معرفت عالم ریایی

 

خانه بر علم شریعت کن بنی

بهر رزاق،از برای رزق نی

قاسم انوار
 

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۱۷ - آمدن سوسن جادو به ایران به گرفتن پهلوانان

 

ولیکن برین ره چه چاره کنی‌؟

چگونه برین کار آتش زنی‌‌؟

محمد کوسج
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۳۷
sunny dark_mode