گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ای درد تو درمان من جان منی تو یا تنی

من خود که باشم من تو ام می از من و تو خود منی

کل وجود جودک من جودک موجودنا

با من مگو ترکی دگر تا کی منی و سن سنی

خلوتسرای چشم ما خوش گوشهٔ آب روان

بر چشم ما بنشین دمی ای چشم ما را روشنی

هم سر توئی هم سر توئی هم مصر پر شکر توئی

هم یوسف دلبر توئی هم شخص و هم پیراهنی

جان مغز بادام است و تن همچون شجر ای جان من

تو در میان جان و تن ای جان دل چون روغنی

گرچه گدای حضرتم سلطان ملک همتم

ورچه فقیر خدمتم هستم ز عشق تو غنی

سید به جستجوی تو گردد به هر در روز و شب

او در برون جویای تو ، تو خود درون مخزنی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

یک مسله می‌پرسمت ای روشنی در روشنی

آن چه فسون در می دمی غم را چو شادی می‌کنی

خود در فسون شیرین لبی مانند داود نبی

آهن چو مومی می‌شود بر می کنیش از آهنی

نی بلک شاه مطلقی به گلبرک ملک حقی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ای ترک از تیر نظر تو آفت رویین‌تنی

شیر ار بود آهوفکن تو آهوی شیرافکنی

بر برگ لاله سنبلی یا سبزه بر گرد گلی

بگرفته‌ای خاتم ز جم ای خط مگر اهریمنی

ای زلف پرچین و گره بر گو کمندی یا زره

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه