گر بر حدیث اهل دل انکار می کنی
بسیار بی حقیقت و بسیار کودنی
از نفس دور باش، که دل را سیه کند
با عقل و جان گرای، که مرآت روشنی
از ذات تا صفات و از آنجا بعقل و نفس
منقول گشته ای، که حدیث معنعنی
ای جان و زندگانی و ای راحت روان
بر من جفا مکن، که «سیور من بجان سنی »
حق را بیاد دار و فراموش کن ز غیر
تا کی چو کرم پیله تو بر خویشتن تنی؟
خود را نکو شناس و خدا را نکو بدان
گراز صوامعی و گر از دیر ارمنی
بی یاد دوست یک نفسی نیست قاسمی
ای شیخ روزگار «نچون سانمیسن منی »؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به افرادی که به سخنان اهل دل بیاعتنایی میکنند، هشدار میدهد و آنها را نادان و بیحقیقت میخواند. او تأکید میکند که باید از نفس اماره دوری کرد تا دل تیره نشود و به عقل و جان روی بیاورد که نورانی است. از نظر شاعر، شناخت دقیق خدا و خود بسیار اهمیت دارد و یادآوری میکند که بدون یاد دوست، حتی یک نفس هم نمیتوان زیست. او از شیخ روزگار میخواهد که به وضعیت او و معرفت او توجه کند. در نهایت، شاعر به اهمیت محبت و شناخت در زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: اگر در گفتار و داستانهای کسانی که دلشان روشن است، شک و تردید کنی، نشان دهندهی ناآگاهی و بیاطلاعی توست.
هوش مصنوعی: از نفس دوری کن، زیرا که دل را تیره میکند. با عقل و جانت همراه شو، زیرا که اینها موجب روشنایی میشوند.
هوش مصنوعی: تو از جنبههای درون و ویژگیهایت، و سپس به عقل و نفس منتقل شدهای، که سخن بهصورت متداوم و با سند بیان شده است.
هوش مصنوعی: ای جان و زندگی من، ای آرامش روح من، بر من ظلم نکن، که من به شدت از این وضعیت رنج میبرم.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که فقط به حق فکر کنی و از چیزهای دیگر غافل شوی. تا چه زمانی میخواهی مانند کرم ابریشم، در تارهای خودت گرفتار بمانی؟
هوش مصنوعی: خود را خوب بشناس و به خدا نیز نگرش مثبت داشته باش، حتی اگر در جایی ناشناس و دور افتاده باشی.
هوش مصنوعی: بدون یاد دوست حتی یک لحظه هم نمیتوانم زندگی کنم، ای شیخ، روزگار چه بر سر من آورده است که اینگونه احساس تنهایی میکنم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی
درشرط ما نبود که با من تو این کنی
دل پیش من نهادی و بفریفتی مرا
آگه نبودهام که همی دانه افکنی
پنداشتم همی که دل از دوستی دهی
[...]
ای اصل تو ز خاک سیاه و تن از منی
در سر منی مکن که به ترکیب چون منی
آنکو ز خاک باشد آخر رود به خاک
او را کجا رسد سخن مایی و منی
از آهن مذهب معمور کرده باش
[...]
ای دوستی نموده و پیوسته دشمنی
در شرط تو نبود که با من تواین کنی
از مرگ تو نشست بهر گوشه ماتمی
وزسوگ تو بخاست زهر کلبه شیونی
زین سهمگین مصیبت وزین سهمناک مرگ
آتش فتاد دردل هر سنگ و آهنی
ای آسمان که بر سر ما چرخ میزنی
در عشق آفتاب تو همخرقه منی
والله که عاشقی و بگویم نشان عشق
بیرون و اندرون همه سرسبز و روشنی
از بحر تر نگردی و ز خاک فارغی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.