سخنی میرود، ای دوست، مسلم سخنی
که ز دستم ندهی، زانکه نیابی چو منی
قصه روی تو داریم، به هر جای که هست
سخن از روی تو گوییم به وجه حسنی
گر مرا در چمن وصل تو باری باشد
خرم آراسته باغی و مبارک وطنی!
دردمندان جهان خسته و نالان گشتند
چون که از درد تو گفتیم به هر انجمنی
جمله دریای جهان گشتم و دیدم صد بار
همچو در ثمین نیست به بحر عدنی
زاهد و واعظ این شهر بحقبق ماندند
پیش بلبل چه بود قصه زاغ و زغنی؟
عاقبت از رخ او زنده جاویدان شد
هر که را تازه گلی هست به طرف چمنی
دل ما خسته و حیران شده کان یار کجاست؟
تا بدریم بر یوسف خود پیرهنی
قاسم از هجر تو سر گشته جاویدان شد
میزند بر سر و بر سینه که: ای وا بمنی!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: سخنانی در مورد عشق و زیبایی به دوست مسلم گفته میشود. شاعر به علاقهاش به روی محبوب اشاره میکند و میگوید که هیچکس نمیتواند مانند او از عشق سخن بگوید. او از درد و رنجی که از جدایی محبوب میکشد، سخن میگوید و بیان میکند که با هر بار یادآوری او، دلش بیشتر در عذاب است. زاهدان و واعظان این شهر نمیتوانند به عمق عشق او پی ببرند و همه چیز در برابر زیبایی محبوب کماهمیت است. در نهایت، دل شاعر از دوری محبوب خسته و حیران شده و آرزو دارد که به وصال او برسد و از این درد رهایی یابد.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، حرفی هست که میگوید اگر تو آن را از من نگیری، هرگز کسی مانند من نمیتواند آن را به تو بدهد.
هوش مصنوعی: ما داستان زیبایی از تو داریم و در هر مکانی که باشیم، از جمال و زیبایی تو صحبت میکنیم.
هوش مصنوعی: اگر در باغ وصال تو لحظهای خوشبختی داشته باشم، بهشت و سرزمینم زیبا و خوشبو خواهد بود.
هوش مصنوعی: دردمندان در سراسر جهان به خاطر دردها و مشکلاتشان خسته و نالان شدهاند، زیرا همیشه در هر جمعی از درد تو صحبت کردهاند.
هوش مصنوعی: من در تمام صنایع و زیباییهای دنیا سفر کردم و دیدم که هیچ چیزی به اندازه درخت سیب نمیتواند زیبا و دلنشین باشد.
هوش مصنوعی: عالم و واعظان این شهر در مقابل بلبل، که به زیبایی و عشق شناخته میشود، خاموش ماندهاند. حالا داستان زاغ و زغن چیست؟
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی خود تازگی و زیبایی دارد، در نهایت از وجود او زنده و جاودانه خواهد شد.
هوش مصنوعی: دل ما پر از خستگی و سردرگمی شده که محبوبمان کجاست؟ تا بتوانیم برای یوسف خود، نشانهای ببریم.
هوش مصنوعی: قاسم به خاطر دوری تو به شدت آشفته و پریشان شده و به طور مرتب به سر و سینهاش میزند و میگوید: ای کاش به من توجه کنی!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی
وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی
دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند
وقت باشد که زیانکار شود خوشسخنی
چند ازین قاعدهها وقت درآمد که کنون
[...]
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی
حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
[...]
به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی
چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی
گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو
تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی
گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری
[...]
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
[...]
مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی
من توام هیچ نمیدانم اگر خود تو منی
شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود
که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی
وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.