گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گر به هستی آئی اینجا نیستی

کوش تا در راه هستی نیستی

نیستی و دم ز هستی می زنی

از منی بگذر اگر یار منی

ملک توحید از دوئی بر هم مزن

از دوئی در حضرت او دم مزن

اعتباری باشد این ما و توئی

اعتباری خود ندارد این دوئی

اسم اعظم در همه عالم یکی است

وحدت اسم و مسمی بی شکی است

هرچه بینی صورت اسمای اوست

هر که یابی غرقهٔ دریای اوست

جام و می گرچه دو باشد در نظر

در حقیقت یک بود نیکو نگر

دو نماید گرچه یک باشد نه دو

یک بود دو گر نباشد ما و تو

گر یکی را صد شماری صد یکیست

صد مراتب باشد و آن یک خود یکی است

گرنه ای احول یکی را دو مبین

ور یکی می بیند آن ، تو دو مبین

رو فنا شو از صفات و ذات خود

تا ز تو با تو نماند نیک و بد

چون شدی فانی فنا شو از فنا

تا خدا ماند خدا ماند خدا