گنجور

 
قاسم انوار

عالمی را کین صفت بر سر زند

آتش اندر دین پیغمبر زند

راه باطل پیش گیرد روز وشب

وز جدل ماند میان سوز تب

با مسلمان شود در بحث عاق

وانگهی گوید سخن با طمطراق

از برای شهرت خلق جهان

چون دد درنده در مردم جهان

تا نماید باطل خود را بحق

نیش بر مردم زند مانند بق

ای که دعوی فقاهت می کنی

با مسلمانان سفاهت می کنی

چون سفاهت نیست طور عافیت

فکرتی در کار خود کن عاقبت

تا نباشی بر سبیل کاف ونون

از قبیل «انهم لا یفقهون »

خانه بر علم شریعت کن بنی

بهر رزاق،از برای رزق نی

راست کردن شرع را بر خود خطاست

خویشتن بر شرع باید کرد راست

ای گرفتار یجوز ولا یجوز

دیده را از خویشتن بینی بدوز

تا به کی جان دادن اندر صرف و نحو؟

علم ارباب درون محوست،محو

رفع اسمت زود فتح جان شود

کسر رسمت ناصب ایمان شود

چون دلت از جر شیطان شد معاف

بعد ازان گردی تو ازجنس مضاف

مانده ای مشغول فعل اجوفان

میشود علت مضاعف هر زمان

رفت ماضی،نیست حاصل غیر قال

تا بمسقبل چه خواهد بود حال؟

ای خراب ازمار بدفرمای خویش

در حجاب از یار جان افزای خویش

کوه و صحرا چند گردی چون دواب؟

پیش هوهو آی از حسن المآب