گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۶

 

برفتی و ما را به هجران سپردی

بس از عشوه بازآ که از حد ببردی

تصور نبودم فراموشی از تو

دریغا که بر مَنسیانم شمردی

به خار ستم چشم عقلم خلیدی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۸

 

گر هیچ صبا به ما گذر کردی

وز دوست به ما پیامی‌ آوردی

جان و دل اگر چه بی دل و جانم

بستاندی و به دوست بسپردی

تا بندگیی برد ز من جایی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۲

 

هیچ یاری بود که برگردی

بعدِ چندین که دوستی کردی

از تو گو روزگار برخور ، ما

برنخوردیم و خونِ ما خوردی

دلِ خلقی بسوختی آخِر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۳

 

نه قبول کرده بودی که ز عهد برنگردی

چه گناه کردم آخر که خلافِ عهد کردی

به کجا روم زکویت به که التجا نمایم

که تو حیاتِ جانی که توم دوایِ دردی

من و دانش و محبت تو و هرچنان که خواهی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۴

 

ز حد بمی بری ای دوست نا جوان مردی

غمِ تو چند خورم بس که خونِ من خوردی

اگر قیاس کنی هیچ ظالم این نکند

به دشمنی که تو با من به دوستی کردی

به چه گویمت گله ها از تو و شکایت ها

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۵

 

ای نوبهارِ خوبی از چهره تو وَردی

وی خلدِ جاودانی از کوچه تو گردی

عشقِ تو را نشایند اشتردلانِ نازک

تسلیم را بباید مردی و شیر مردی

هر دل شکسته ای را در خاطر از تو شوری

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲۶

 

بیکار دلی باشد کو را نبود دردی

کاهل فرسی باشد کز وی نجهد گردی

دردی که ز عشق آید، جانم به فدای آن

خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی

از گردش چشمت هست آواردگی دلها

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۴

 

ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی

دورم به فراق تو ز هر خوابی و خوردی

این سرخی من زردی رخ تست

ورنه من مسکین کیم از سرخی و زردی؟

بدخواه که بر دوری ما رشک چنین برد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - وله نورالله مرقده

 

چو بد کنی و ندانی که : نیک نیست که کردی

معاف باش و گر عاقلی معاف نگردی

ترا به باغ حقیقت چه کار و گلشن معنی؟

که فتنهٔ چمن لاله و حدیقهٔ دردی

طریق عشق گرفتی و منهزم ز ملامت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۰ - خلاصهٔ سخن

 

سخن گر نیک دانی گفت، مردی

چو در گفتن بمانی زخم خوردی

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۶ - در طامات

 

ساقی ار صاف نیست، زان دردی

قدحی ده، که خواب من بردی

اوحدی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۸
sunny dark_mode