سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۶ - استشهاد آوردن حکایت ابراهیم ادهم رحمة اللّه علیه جهت تاکید پند و موعظه بر این معنی
اطلس و نخ ز تن برون کردی
رو بدین دلق کهنه آوردی
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۶ - استشهاد آوردن حکایت ابراهیم ادهم رحمة اللّه علیه جهت تاکید پند و موعظه بر این معنی
می نگوئی چرا رها کردی
هر طرف چون گدا همی گردی
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۶
برفتی و ما را به هجران سپردی
بس از عشوه بازآ که از حد ببردی
تصور نبودم فراموشی از تو
دریغا که بر مَنسیانم شمردی
به خار ستم چشم عقلم خلیدی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۸
گر هیچ صبا به ما گذر کردی
وز دوست به ما پیامی آوردی
جان و دل اگر چه بی دل و جانم
بستاندی و به دوست بسپردی
تا بندگیی برد ز من جایی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۲
هیچ یاری بود که برگردی
بعدِ چندین که دوستی کردی
از تو گو روزگار برخور ، ما
برنخوردیم و خونِ ما خوردی
دلِ خلقی بسوختی آخِر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۳
نه قبول کرده بودی که ز عهد برنگردی
چه گناه کردم آخر که خلافِ عهد کردی
به کجا روم زکویت به که التجا نمایم
که تو حیاتِ جانی که توم دوایِ دردی
من و دانش و محبت تو و هرچنان که خواهی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۴
ز حد بمی بری ای دوست نا جوان مردی
غمِ تو چند خورم بس که خونِ من خوردی
اگر قیاس کنی هیچ ظالم این نکند
به دشمنی که تو با من به دوستی کردی
به چه گویمت گله ها از تو و شکایت ها
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۵
ای نوبهارِ خوبی از چهره تو وَردی
وی خلدِ جاودانی از کوچه تو گردی
عشقِ تو را نشایند اشتردلانِ نازک
تسلیم را بباید مردی و شیر مردی
هر دل شکسته ای را در خاطر از تو شوری
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲۶
بیکار دلی باشد کو را نبود دردی
کاهل فرسی باشد کز وی نجهد گردی
دردی که ز عشق آید، جانم به فدای آن
خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی
از گردش چشمت هست آواردگی دلها
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۹ - صفت بهار، و گلگشت شجرهٔ بلند بالش مملکت والا خضر خان طوبی له، در باغ بهشت آسا، و بسوی گلهای کرنه گذشتن، و بوی دوست باز یافتن، و هوش به باد دادن
قرنفل هم ز هند ستانست ور دی
که از نام عرب شد شهر گردی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۳ - صفت شب سیاه هجران، که خضرخان را در کوشک جهان نمای جهان غم نمود، و دولرانی در قصر لعل غرق خوناب بود، و افروخته شدن شمع مراد آن دو محترق هم از آتش دل ایشان، و روشنائی در کار ایشان پدید گشتن
بگفت ای کز خضر خان دشنه خوردی
بنوش آب خضر تا زنده گردی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۵ - خراب گشتن مجلس خانی از گردش دور مدام، و خفتن بخت بیدار خضر خان، به پریشانی این دولت در واقعه دیدن و تعبیر آن خواب پریشان از دل خسرو خستن
چو بر رویش قضا میخواست گردی
نبردش در پناه نیک مردی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۰ - عزیمت دوستان جانی سوی مجنون، و او را از دیو لاخ کوه، به افسون، در حلقهٔ مردمان در آوردن، و سایه گرفتن آواز درختان سایهدار، و چون باد سوی باغ دویدن، و آهنگ مرغان باغ کردن، و با بلبل گلبانگ زدن
او بود و غمی و باد سردی
کز دور پدید گشت گردی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۳ - بازگشتن کبک خرامان از کوه، و شتر پرنده را بر جناح رفتن، رشته دراز دادن، و کبوتر دیوانه را پر کم گذاشتن
چون بر سر چرخ لاجوردی
خورشید نهاد رو به زردی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۸ - صفت برگ ریز، و دوا دو باد خزان، واز آسیب صدمات حوادث، سر نهادن سرو لیلی در خاک، و بی بالش ماندن
تیمار مرا که پی فشردی
زحمت ز قیاس بیش بردی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » هشت بهشت » بخش ۱ - آغاز کتاب و منتخب یکی از داستانهای هشت بهشت
بود بنای کاردان مردی
کز زمین آسمان بنا کردی
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۴
ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی
دورم به فراق تو ز هر خوابی و خوردی
این سرخی من زردی رخ تست
ورنه من مسکین کیم از سرخی و زردی؟
بدخواه که بر دوری ما رشک چنین برد
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - وله نورالله مرقده
چو بد کنی و ندانی که : نیک نیست که کردی
معاف باش و گر عاقلی معاف نگردی
ترا به باغ حقیقت چه کار و گلشن معنی؟
که فتنهٔ چمن لاله و حدیقهٔ دردی
طریق عشق گرفتی و منهزم ز ملامت
[...]