نه قبول کرده بودی که ز عهد برنگردی
چه گناه کردم آخر که خلافِ عهد کردی
به کجا روم زکویت به که التجا نمایم
که تو حیاتِ جانی که توم دوایِ دردی
من و دانش و محبت تو و هرچنان که خواهی
چه کری کند به خونم که تو آستین نوردی
نتوان به حیله بردن نه محبت از دلِ من
نه ز زلفِ شب سیاهی نه ز رویِ روز زردی
نه ملامتِ احبّا نه علامت اطبّا
که نه آن حرارت است این که ز دل رود به سردی
به وفا و عهد واجب شده سعی و جهد بر من
مگر این قدر نتوانم که به سر برم به مردی
به دو چشم گفتی اول بخورم غمِ نزاری
چو بدان رسید یک جو غمِ کارِ ما نخوردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق یک عاشق است که از وفای معشوق دلخور و ناامید شده است. او از او میخواهد که چرا بر خلاف وعدهاش عمل کرده و به او خیانت کرده است. او نمیداند به کجا برود و چه کسی را بخواهد، زیرا معشوقش برایش حیات و درمان دردهاست. شاعر اشاره میکند که محبتش به معشوق فراتر از این است که با هیچ ترفندی بتوان آن را از دلش حذف کرد. او به شدت به وفا و عهد پایبند است و از غم و درد جدایی رنج میبرد. در نهایت، او ناامید است و حس میکند که غمش بر زندگیاش سایه افکنده و از عشقش تنها بیوفایی و بیتوجهی میبیند.
هوش مصنوعی: تو هرگز قبول نکرده بودی که از وعدهات بازگردی. حالا نمیدانم چه اشتباهی کردم که به وعدهات وفا نکردی.
هوش مصنوعی: به کجا بروم از زیبایی تو؟ به چه کسی از تو کمک بخواهم؟ تو خود زندگی منی و تنها تویی که میتوانی دردم را درمان کنی.
هوش مصنوعی: من و علم و محبت تو، حتی اگر بخواهی چه بلایی سرم بیاوری، چون تو به من توجه داری، هیچ نمیتواند به من آسیب بزند.
هوش مصنوعی: نه میتوان محبت را با حیله از دل من بیرون کرد، نه میتوان با تاریکی شب یا سفیدی روز آن را متأثر ساخت.
هوش مصنوعی: نه سرزنش دوستان و نه نشانه پزشکان، که این حرارتی که از دل به بیرون میآید، نه از نوعی است که به خاطر سردی به وجود آمده باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر وفا و تعهدی که به من شده، باید تلاش و کوشش کنم، ولی مگر اینکه این قدر نتوانم که به خوبی از عهدهی مردانگی برآیم.
هوش مصنوعی: تو به چشمانم گفتی که اول غمِ دل را بخورم، اما وقتی که به من رسیدی، حتی ذرهای از غمِ کارمان را نخوردهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بگذشت شب، سحر شد، تو نخفتی و نخوردی
نفسی برو بیاسا، تو از آن خویش کردی
نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی
لب خشک و دیده تر دل گرم و آه سردی
تو که آفتاب حسنی چه غمت ز خاکساران
که بدامن تو هرگز ننشسته است گردی
غم جان خسته ما نخورد طبیب جانها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.