ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۵۸ - رفتن دستور از بیشه به کوه دماوند
سرِ سروران است و پشتِ گوان
امید بزرگان، گزند بدان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۷۸ - نیرنگ کوش با طیهور
چنین کرد کاو گفت، بازارگان
همی برد هر گه ز چین کاروان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۸۸ - در عبرت گرفتن از کارِ جهان و گریز به مدح ممدوح
نبینی که دارای روشنروان
همی باز جوید ز مردم نهان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۹۷ - برگزیدن نستوه شیروی به فرمانروایی چین و فرستادن او را به جنگ کوش
نریمان و گرشاسب بر هندوان
سپاهی کشیده چو پیل دمان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۰۴ - شبیخون کردن کوش بر نستوه و زخمی شدن کوش و شکست ایرانیان
ز چینی بکشتند چندان سران
که خون گشت بر دشت خمدان روان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۰۸ - رزم کردن کوش با قباد و پیروزی قباد
قباد و دلیران پس اندر دمان
زنان تیغ و زوبین و کفک افگنان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۱۸ - بهوش آمدن قباد و سرزنش سپاه
اگر پهلوان تا سپیده دمان
نرستی سواری ز کام و زبان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۲۷ - پشیمانی کوش از کشتن نگارین
فرستاد نزد همه سرکشان
به خان و به چین و به خاورستان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۲۷ - پشیمانی کوش از کشتن نگارین
سراسر بگردند گرد جهان
نیابی به گیتی تو مانند آن
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۳۹ - جنگ کردن قارن با کوش، و پیروزی ایرانیان
به راه جگرش اندر آمد به ران
ز دست دلاور برون شد عنان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۵۴ - آزاد ساختن کوش برای جنگ با سیاهان
مر این مرز را کس نبندد میان
جز آن دیوچهر اژدهای دمان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۶۲ - نامه ی کوش به نزدیک قراطوس، شاه اندلس درباره ی بازگردانیدن فراریان باختر
از ایشان یکی و ده از دشمنان
ندارند ایرانیان را زیان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۶۸ - خواندن ساکنان شهر به تسلیم
اگر بودی او بر شما مهربان
از او مهربانتر منم بی گمان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۶۹ - تسلیم شهر و زنهار دادن کوش سپاه قراطوس را
همه بندگانیم بسته میان
وگر پیش تختش سرآید زمان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۷۸ - کارزار کوش پیل دندان با سیاهان بجّه و نوبی
همان دیو چهران ز هر سو زنان
به چوب گران لشکری را زیان
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۹۸ - گفتن مرد پیر حکایت مرز خوبان
چنانچون به مرز خلایق زنان
چنان ماهرویان و سیمینبران
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۰۷ - فرستادن فریدون، سلم را به روم و فرمانبرداری شاهان روم از وی
ببندید یکباره او را میان
مگر زآن میانش سرآید زمان