گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۰

 

مست گشتم ز ذوق دشنامش

یا رب آن می به‌ است یا جامش

طرب افزاترست از باده

آن سقط‌های تلخ آشامش

بهر دانه نمی‌روم سوی دام

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۰۴

 

گه باده لقب نهادم و گه جامش

گاهی زر پخته گاه سیم خامش

گه دانه و گاه صید و گاهی دامش

این جمله چراست تا نگویم نامش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳۶

 

در مجلس سلطان بشکستم جامش

تا جنگ شود بشنوم آن دشنامش

والله که چنان فتاده‌ام در دامش

کز پختهٔ او نمی‌شناسم خامش

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌و دوم

 

خندید جهان از نظر و رحمت عامش

بس کن، که به ترجیع بگوییم تمامش

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۰

 

دلبری دارم و هر کس که بود همنامش

دولتی گردد و از بخت برآید کامش

پنج حرف است و شمارش صد و پنجاه بود

به حساب جمل ار جمع کنی ارقامش

چار از آن هست یکی جامه دیبای نفیس

[...]

مجد همگر
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۱۳ - تمامی سخن

 

برآشفت و پریشان کرد نامش

به دست قاصدی گفتا پیامش

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷۷ - در خاتمت کتاب

 

چو دیدم در سخن خیرالکلامش

نهادم « منطق‌العشاق» نامش

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۸ - در ستایش سلطان ابو سعید

 

جفت خورشید شد در ایامش

نام سلطان محمد از نامش

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۲۶ - در وجود نوع انسان

 

یارمندی رسد ز بهرامش

متصرف شود در اندامش

اوحدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱