گنجور

 
مجد همگر

دلبری دارم و هر کس که بود همنامش

دولتی گردد و از بخت برآید کامش

پنج حرف است و شمارش صد و پنجاه بود

به حساب جمل ار جمع کنی ارقامش

چار از آن هست یکی جامه دیبای نفیس

که مهین همه افلاک بود همنامش

قلب گردان و بر او ثلث ز اصلش بفزای

نه در آغاز ولی در وسط و انجامش

گر ندانست کسی ماند ز وصلش محروم

وانکه دانست فتد مرغ هوا در دامش