گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۱

 

نه مهربانی و نه شفقت و نه دل داری

همین و هیچ دگر شوخی و ستم گاری

دم محبت و آن گه نشان برگشتن

خط مودت و آن گه زبان بیزاری

امید را به طمع تازه می کنم که فلان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۴

 

دلبرا با ما سر پیوند داری یا نداری

راست برگو الله الله راست داری یا نداری

عیب نتوان کرد باید سر به مسکینی نهادن

گر به پیوند چو من شوریده ای سر در نیاری

با تو ما باری به یک دل در میان داریم صد جان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۵

 

من نه آنم به حقیقت که تو می پنداری

بی خبر باش گر از من خبری می داری

باز پرداخته ام دانش خودبینی خویش

از من ای یار نیاید که به من هیچ آری

خودی تو همه هیچ است همه گویی او بود

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۸

 

به بالینم فراز آمد میان خواب و بیداری

بتی ماهی نمی دانم سروشی بود پنداری

چو بانگ صبح بشنیدم فرشته صورتی دیدم

چو ماهی بر سر سروی چو شمعی در شب تاری

فراز طاق جفت چشم خون ریز سیه کارش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۲

 

می‌روی می‌دهدت دل که مرا بگذاری

برو اکنون تو و نامردمی و نایاری

بر من و زاری و تنهاییِ من رحمت کن

مکن ای یار به آزار دلی بی‌زاری

ما نکردیم گناهی که بود موجبِ خشم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۳

 

مرای ای یار ضایع می‌گذاری

ترّحم کن گر آمد وقت یاری

من مظلوم در دستِ تو عاجز

که داند تا تو ظالم در چه کاری

خیالت گو وداعِ جاودان کن

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۴

 

دوش آمد و گفت در چه کاری

از دست شدی سرِ چه داری

بگذشت به هرزه روزگارت

موقوفِ که در چه انتظاری

گرداب کشیده در میانت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۵

 

خوش ایّامی و خرّم روزگاری

که صحبت داشتم با تو یاری

دمی کاندر فراقت می برآرم

چه گویم زندگانی نیست باری

چه راحت باشدش هیچ از جوانی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۶

 

دل ببرد از من بتی زیبا نگاری

ماه‌رویی سرو قدّی گل عذاری

عاشقم عاشق بگفتم آشکارا

عاشقی چندین گناهی نیست باری

کارِ من بر رویِ نیکو حال کردن

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۷

 

نیک‌بخت است که دارد چو تو یاری و نگاری

من ندیدم به نکورویی و خوبیِ تو باری

خرّم آن دل که بود در سر زلفِ تو قرارش

گرچه در زلفِ پریشانِ تو خود نیست قراری

یوسفِ مصر گر این روی بدیدی چو زلیخا

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۸

 

باز دلم صید کرد طرفه نگاری

سرو قدی غنچه سینه لاله عذاری

دست و عنانش دریغ و پای و رکابش

تا چه کنند از چنین نزار شکاری

جان به لبِ از آرزو رسید که دارم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۹

 

مرا گر یار خواهد گفت رو بر بند زنّاری

نخواهم گفت نی خواهم زمین بوسید و گفت آری

گرم از کعبه باز آرد صلیبم در بر اندازد

خلافِ هر چه او گوید نخواهم کرد من باری

رسوم خدمت و طاعت نگه‌دارم به هر شغلی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۰

 

یار مرا وعده داد بوس و کناری

باز ز من کرد در میانه کناری

از دو کنارم نداد دست ‌میانی

گفت هنوز از میان بدار کناری

هر چه برآریم از میانِ تو جانا

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۱

 

آرزو می کندم با تو شبی بوس و کناری

باز بر گردن من زلف تو پیچیده چو ماری

گر به گل زار وصالم نبود راه چه بودی

کز صبا یافتمی بویِ عرق چین تو باری

بر درت گر نگذارند که چون حلقه بپایم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۲

 

مپسند یارا ما را به خواری

کینی و بغضی با ما نداری

ما آشناییم از بدوِ فطرت

با ما چرا تو بیگانه واری

دریایِ عشقت بر اوج زد موج

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۳

 

دگر بار از نسیم نو بهاری

خجل شد نافۀ مشکِ تتاری

خطیب باغ شد بر منبرِ سرو

برون آمد گل از سترِ عماری

سحرگه کرد پر لؤلوی منثور

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۴

 

بیا یارا که آمد وقتِ یاری

مرا بی خویشتن تا چند داری

به نومیدی چو من بی چاره ای را

روا باشد که ضایع می گذاری

جفا بردن ز دشمن بر امیدی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۵

 

مگسل نگارا پیوندِ یاری

مگذار ما را تنها به زاری

با ما مکن بس بی التفاتی

سویِ عزیزان منگر به خواری

تا یک دم از من خوش بر نیاید

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۶

 

گر طاقت ما داری در مستی و هشیاری

ورنه سر خود گیری به زان که دل آزاری

هر چیز که دانستی هر چیز که ورزیدی

زان ها همه بازآیی وان ها همه بگذاری

دم دم دلِ مُشتاقان افتد به دگر جایی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۷

 

ترا خود نیست راه و رسمِ یاری

که یاران را معطّل می گذاری

چرا بر هیچ بی دل رحمتی نیست

چه دل داری مگر خود دل نداری

قدم سهل است بر دنیا نهادن

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۶۳
۶۴
۶۵
۶۶
۶۷
۱۲۵
sunny dark_mode