گنجور

 
حکیم نزاری

دلبرا با ما سر پیوند داری یا نداری

راست برگو الله الله راست داری یا نداری

عیب نتوان کرد باید سر به مسکینی نهادن

گر به پیوند چو من شوریده ای سر در نیاری

با تو ما باری به یک دل در میان داریم صد جان

تا تو خود با ما و از ما در میان یا برکناری

سر برآوردیم با تو از گریبان محبت

شسته از چرک طبیعت دامن پرهیزگاری

روزگارم صرف شد در انتظار وصل و از تو

دست باید شست اگر هم داستان روزگاری

نیست روی دیگرم روی من و خاک تشفع

چون ندارم زور و زر باری برآرم دست زاری

مجمع کروبیان گویند اللهم اسمع

هر چه از گردون برآید نالۀ زار نزاری