گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۰

 

اشک بلبل نمک چش خویش

خنده گل خزانه بویش

چشم بلبل کجا و سرمه کجا

نرسد سگ به گرد آهویش

زور بازوی امتیاز رسا

[...]

اسیر شهرستانی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱ - چرچین فروش

 

بت چرچین فروشم زد به سنگ آئینه را رویش

ز غیرت ماه نو را سوخته چقماق ابرویش

چو شانه پیش او با صد زبان خاموش بنشینم

سخن را می کند مقراض لبهای سخنگویش

پی آرایش دکان خود هرگه که بنشیند

[...]

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶

 

بتی که برده دلم زلف عنبر بویش

نشسته نکهت سنبل چو گرد بر مویش

چرا دلم نکشد ناز چشم دلجویش

که ناوک مژهٔ او بود ترازویش

کسی بود به جهان دوربین که پیش نظر

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۰

 

چه سازم تا توانم ریخت رنگ سجده در کویش

سر افتاده‌ای دارم که پیشانی‌ست زانویش

کف بی‌پنجه گیرایی ندارد حیرتی دارم

که آیینه چسان حیرت‌ گرفت از دیدن رویش

سوادی نیست آزادی که روشن یاریش کردن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۱

 

دلی را که بخشد گداز آرزویش

چو شبنم دهد غوطه در آبرویش

به جمعیت زلف مشکین بنازم

که از هربن موست حیران رویش

چرا دل نبالد در آشفتگیها

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۲

 

صبا ای پیک مشتاقان قدم فهمیده نه سویش

که رنگم می‌پرد گر می‌تپد گرد از سرکویش

نفس تا می‌کشم در نالهٔ زنجیر می‌غلتم

گرفتارم نمی‌دانم چه مضمونست گیسویش

تو هم ای دیده محو شوق باش و بیخودیها کن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۳

 

تپد آینه بسکه در آرزویش

ز جوهر نفس می‌زند مو به مویش

تبسم‌، تکلم‌، تغافل‌، ترحم

نمی‌زیبد الا به روی نکویش

به جنت که می‌بندد احرام تسکین‌؟

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۴

 

طرب خواهی درین محفل برون آ گامی آن سویش

بنالد موج از دریا، تهی ناکرده پهلویش

گلستانی‌ که حرص احرام عشرت بسته است آنجا

به جای سبزه می‌روید دم تیغ از لب جویش

چراغ مطلب نایاب ما روشن نمی‌گردد

[...]

بیدل دهلوی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۳

 

شرف الشّمس، پرتو رویش

لیلهٔ القدر شام گیسویش

حزین لاهیجی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰

 

عشق را، ساختی بهانه ی خویش

که برون آیدت دل از تشویش؟!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

دید چون شاهزاده را درویش

در دم از جای خاست بی تشویش

آذر بیگدلی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

به صورت ماه را گفتم شبی چون روی نیکویش

وزین معنی بسی شرمنده‌ام امروز از رویش

به سرو جویباری ننگرد در بوستان دیگر

به طرف جوی بیند هر که سرو قد دلجویش

من بی‌دل چسان درد دل خود پیش او گویم

[...]

رفیق اصفهانی
 

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت

 

یکی اسب طلب انداخت سویش

شتابان تاخت تا شد روبرویش

نورعلیشاه
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۶

 

سر گردنکشان فتراک جویش

روان تاجداران خاک کویش

نشاط اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

بس آنجا رفته بر خاک آرزویش

سراسر آرزو شد خاک کویش

اگر نشناسمش چندان عجب نیست

ز بس کم دیده ام از شرم رویش

بدلها جای او شد از چه هر دم

[...]

سحاب اصفهانی
 

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۸۸ - در مذمت تقلید و نکوهش ارباب آن

 

آمد و شدشان نه اندر دست خویش

بسته قانونها دهانشان را لویش

ملا احمد نراقی
 

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۰۳ - حکایت زبون شدن پلنگ در دست آدمیزاد

 

نی به پایت بند و نی در لب لویش

پادشاهی هم برایشان هم به خویش

ملا احمد نراقی
 

خالد نقشبندی » قطعات » قطعه شماره ۴۳

 

خورد در نافه خون مشک ختن از رشک گیسویش

نهد سروسهی سر در قدم از قد دلجویش

اگر زاهد به خواب آن شوخ را بیند یقین دانم

نسازد سجده را هرگز به جز محراب ابرویش

خالد نقشبندی
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶