گنجور

 
خالد نقشبندی

خورد در نافه خون مشک ختن از رشک گیسویش

نهد سروسهی سر در قدم از قد دلجویش

اگر زاهد به خواب آن شوخ را بیند یقین دانم

نسازد سجده را هرگز به جز محراب ابرویش

 
sunny dark_mode