گنجور

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵ - تخصیص مناجات به ناظم بی دستیاری مشارک و مساهم

 

گلی کان پای من گیرد به کویت

ازان گل به که ندهد رنگ و بویت

جامی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۷ - پاسخ دادن شیرین، خسرو را

 

گذشتم از سر شاهی به بویت

به مسکینی شدم درویش کویت

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۸ - به خشم رفتن خسرو از پیش شیرین

 

به نازی چند اگر آمد به رویت

نیازش خواهد آوردن به سویت

سلیمی جرونی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

ذوقی است که در تیره شبی چون شب مویت

ناگاه درخشد ز کناری مه رویت

نقاش باندازه کشد نقش تو را چون

کاندازه ندارد صفت روی نکویت

در حلقه عشاق تو آن کعبه جانی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

مجاورم چو سگان بهر پارس در کویت

فرشته را نگذارم که بگذرد سویت

چه جای آنکه به بیگانه بینمت همدم

که جان خویش نخواهم که بشنود بویت

بدود آه جهانی سیه کنم هر شب

[...]

اهلی شیرازی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

اگر از آمدنم رنجه نگردد خویت

هر دم از دیده قدم سازم و آیم سویت

گر بدانم که توان بر سر کویت بودن

تا توانم نروم جای دگر از کویت

سر من خاک رهت باد! که شاید روزی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

چه غم گر در سرم شوریست از سودای گیسویت؟

سر صد همچو من بادا فدای هر سر مویت

تن چون موی را خواهم بگیسوی تو پیوستن

بدین تقریب خود را خواهم افگندن بپهلویت

بروی خوبت از روزی که خط بندگی دادم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

خدا را، تند سوی من مبین، چون بنگرم سویت

تغافل کن زمانی، تا ببینم یک زمان رویت

ز خاک کوی من، گفتی: برو، یا خاک شو اینجا

چو آخر خاک خواهم شد من و خاک سر کویت

تنم زارست و جان محزون، جگر پر درد و دل پر خون

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۵ - وصف معراج رسول‌الله و صحابهٔ کبار آن

 

کس چه داند بهای گیسویت؟

هر دو عالم فدای یک مویت

هلالی جغتایی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » مسدس

 

شها در دلم نیست جز آرزویت

سری دارم و نشئه شوق رویت

مرا بود قبل از همه میل سویت

اگر تیزتر آمدم سوی کویت

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۸

 

به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت

به این امید من هم چند روزی رفتم از کویت

به راه جستجویت هرکه کمتر می‌کند کوشش

نمی‌بیند دل وی جز کشش از زلف دلجویت

تو را آن یار می‌سازد که باشد قبله‌اش غیری

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۹

 

نمی‌گفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت

نمی‌گفتم که خواهد بست همت رختم از کویت

نمی‌گفتم کمند سرکشی بگسل که می‌ترسم

دل من زین کشاکش بگسلد پیوند از مویت

نمی‌گفتم نگردان قبلهٔ بد نیتان خود را

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

زهی گشوده کمند بلا سلاسل مویت

مهی نبوده بر اوج علا مقابل رویت

خوشم به لطف سگ درگهت که در شب محنت

رهی نموده ز روی وفا به سایل کویت

طرب فزا شده دشت جنون که خاک من آنجا

[...]

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

نویدِ آشنایی می‌دهد چشمِ سخن‌گویت

گرفته انس گویا نرمیی با تندی خویت

بمیرم پیشِ آن لب این‌چنین گاهی تبسم کن

بحمدالله که دیدم بی گره یک بار ابرویت

به رویت مردمانِ دیده را هست آن‌چنان میلی

[...]

وحشی بافقی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode