گنجور

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۳) حکایت مرد ترسا و شیخ بایزید

 

گر آن زنّار بندد بر میانم

چه سازم چون کنم، گریان ازانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » المقالة التاسعة

 

شود سرّ همه عالم عیانم

بسا چیزا که من نادان بدانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۴) حکایت زنان پیغامبر

 

که تا فردا بگویم آنچه دانم

جواب جمله بدهم گر توانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۱۲) حکایت دیوانه که می‬گریست

 

چنین گفت او که پر شورست جانم

چو شمعی غرقه اندر اشک ازانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۳) حکایت شبلی با آن جوان در بادیه

 

من آن نازک تن تازه جوانم

که دیدی در فلان جائی چنانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۸) حکایت بزرجمهر با انوشیروان

 

شهش گفتا که من این کی توانم

تو خود دانی که من این می‌ندانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۳) حکایت آن مرد که صدقه بدرویشان می‬داد

 

بزرگی گفت پر شوقست جانم

که شد عمری که من دربندِ آنم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۴) حکایت لقمۀ حلال

 

بدو گفتم که من این می‌ندانم

من آن دانم که من ننگ جهانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۰) حکایت روباه که در دام افتاد

 

بدل روباه گفتا گر بمانم

نه دندان باش ونه گوش و زبانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۰) حکایت روباه که در دام افتاد

 

چو دائم از دل خود بی‌نشانم

نشانی کی بود ازدلستانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۳) حکایت سلطان محمود که با دیوانه نشست

 

شهش گفتا اولوالامر جهانم

بوَد بر تو همه حکمی روانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۷) حکایت محمود و شمار کردن پیلان

 

ببین تا پیل چندست این زمانم

که من اکنون عددشان می‌ندانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۲) حکایت سلطان محمود با مظلوم

 

چو چندین دست بینم در عنانم

اگر دستم دهد چون اسپ رانم؟

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۰) حکایت سنجر که پیش رکن الدین اکّاف رفت

 

شهش گفتا که شیخا من ندانم

که چون از پی پیازی می‌ستانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید

 

دریغا ای غریب و ای جوانم

دریغا نورِ چشم و شمعِ جانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۲) حکایت باز با مرغ خانگی

 

چو گوئی بی سر و بی پای ازانم

که سر از پای و پای از سر ندانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۷) حکایت آن پیر که دختر جوان خواست

 

چو تو در بوسه آئی هر زمانم

نهی چون پنبه موی اندر دهانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۸) حکایت شیخ علی رودباری

 

بر شیخ آمد و گفت آن جوانم

که از دعوی کُشنده آن فلانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۵) حکایت ایاز و درد چشم او

 

ز گوش و چشم آزادست جانم

که من از جان ببویش باز دانم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

چنین بیمار و سرگردان ازانم

که می‌دانم که قدرش می‌ندانم

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۴
sunny dark_mode