گنجور

 
عطار

سوم فرزند آمد با کمالی

پدر را داد حالی شرح حالی

که یک جامست در گیتی نمائی

من آن خواهم نخواهم پادشائی

شنودستم که آن جامی چنانست

که در وی هرچه می‌جوئی عیانست

اگر باشد بسی سرّ نهانی

دهد آن جامت از جمله نشانی

ندانم آن چه آئینه‌ست زیبا

که در وی نقش آفاقست پیدا

بیک دم گر جهانی باشدت راز

دهد از جمله چون روزت خبر باز

چنین جامیم اگر در دست آید

سپهرم با بلندی پست آید

شود سرّ همه عالم عیانم

بسا چیزا که من نادان بدانم