گنجور

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » المقالة الثالث عشر

 

در آمد چارمین فرزندِ زیبا

همه آرام و آسایش سراپا

پدر را گفت تا در کایناتم

بصد دل طالب آب حیاتم

اگر دستم دهد آن آب رَستم

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » جواب پدر

 

پدر گفتش امل چون غالب آمد

دلت عمر ابد را طالب آمد

از آنی آبِ حیوان را خریدار

که جانت را امل آمد پدیدار

اگر یک ذره نور صدق هستت

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱) حکایت اسکندر رومی با مرد فرزانه

 

رسید اسکندر رومی بجائی

طلب می‌کرد از آنجا آشنائی

که تا چیزی ز حکمت یاد گیرد

ز شاگردی یکی اُستاد گیرد

رهت علمست اگر شاه جهانی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۲) حکایت

 

یکی گفتست از اهل سلامت

که گر رسوا شود خلق قیامت

عجب نیست این عجب آنست دایم

که یک تن برهد از چندین مظالم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۳) حکایت قحط و جواب دادن طاوس

 

مگر شد آشکارا قحط سالی

به پیش خلق آمد تنگ حالی

سراسیمه جهانی خلقِ محبوس

شدند از بهرِ باران پیشِ طاوس

که باران می‌نیاید آشکارا

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۴) حکایت پیمبر در شب معراج

 

پیمبر در شب معراج ناگاه

یکی دریای اعظم دید در راه

ملایک گردِ آن استاده خَیلی

گشاده هر یکی از دیده سَیلی

پیمبر گفت ای پاکان بیکبار

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۵) حکایت مرد حریص و ملک الموت

 

حریصی در میان مست و هشیار

بسی جان کند و هم کوشید بسیار

بروز و شب زیادت بود کارش

که تا دینار شد سیصد هزارش

فزون از صد هزارش بود املاک

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۶) حکایت کشته شدن پسر مرزبان حکیم

 

حکیمی بود کامل مرزبان نام

که نوشروان بدو بودیش آرام

پسر بودش یکی چون آفتابی

بهر علمی دلش را فتح بابی

سفیهی کُشت ناگه آن پسر را

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۷) موعظه

 

چنین گفتست آن دانندهٔ پاک

که هر کو در مُقامر خانهٔ خاک

چنان در پاک بازی سر بر افراخت

که هرچش بود با یک دیده در باخت

گرفته توبه کرد و نیز نشکست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۸) حکایت بزرجمهر با انوشیروان

 

چو از بوزرجمهر افتاد در خشم

دل کسری، کشیدش میل در چشم

معمایی فرستادند از روم

که گر آنجا کنند این راز معلوم

خراجش می‌فرستیم واگرنه

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۹) حکایت آن مرغ که در سالی چهل روز بیضه نهد

 

یکی مرغیست اندر کوه پایه

که در سالی نهد چل روز خایه

به حد شام باشد جای او را

به سوی بیضه نبوَد رای او را

چو بنهد بیضه در چل روز بسیار

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۰) حکایت بهلول و حلوا و بریان

 

چو غالب گشت بر بهلول سوداش

زُ بَیده داد بریانی و حلواش

نشست و شاد می‌خورد، آن یکی گفت

که می‌ندهی کسی را، او برآشفت

که حق چون این طعامم این زمان داد

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۱) سؤال موسی از حق سبحانه و تعالی

 

مگر پرسید موسی ازخداوند

که ای دانندهٔ بی‌مثل و مانند

ز خلقان کیست دشمن گیر یا دوست

که هم محتاج و هم درویشِ تو اوست

خدا گفت او رهین نعمت ماست

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۲) پند کسری

 

چنین گفتست کسری باربد را

که بی‌اندوه اگر خواهی تو خود را

حسد بیرون کن از دل شاد گشتی

ز حق راضی شو و آزاد گشتی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۳) مناجات آن بزرگ با حق تعالی

 

سحرگاهی بزرگی در مناجات

زبان بگشاد وگفت ای قایم الذات

من از تو راضیم هم روز و هم شب

تو از من نیز راضی باش یا رب

چنین گفت او که آوازی شنیدم

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۴) حکایت شعبی و آن مرد که صعوۀ گرفته بود

 

چنین گفتست شعبی مردِ درگاه

که شخصی صعوهٔ بگرفت در راه

بدو آن صعوه گفت ازمن چه خواهی

وزین ساق و سر و گردن چه خواهی

گرم آزاد گردانی ز بندت

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۵) حکایت زنبور با مور

 

یکی زنبور می‌آمد ز خانه

بغایت بیقرار و شادمانه

مگر موری چنان دلشاد دیدش

ز حکم بندگی آزاد دیدش

بدو گفتا چرا شادی چنین تو

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۶) حکایت پیغامبر و کنیزک حبشی

 

چنین نقلست از سلمان که یک روز

نشسته بود صدر عالم افروز

یکی حبشی کنیزک روی چون نیل

درآمد از در مسجد بتعجیل

ردای مصطفی بگرفت ناگاه

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۷) حکایت آن مرد که پیش فضل ربیع آمد

 

یکی پیری مشوّش روزگاری

بر فضل ربیع آمد بکاری

ز شرم وخجلت و درویشی خویش

ز عجز و پیری و بی‌خویشی خویش

سنانی تیز بود اندر عصایش

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۸) حکایت بهلول

 

یکی می‌رفت در بغداد بر رخش

تو گفتی بود در دعوی جهان بخش

پس و پیشش بسی سرهنگ می‌شد

بمردم بر ازو ره تنگ می‌شد

ز هر سوئی خروش طَرِّقوا بود

[...]

عطار
 
 
۱
۲