گنجور

 
عطار

در آمد چارمین فرزندِ زیبا

همه آرام و آسایش سراپا

پدر را گفت تا در کایناتم

بصد دل طالب آب حیاتم

اگر دستم دهد آن آب رَستم

وگر نه همچنین بادی بدستم

ز شوقم آتشین شد جان ازان آب

نه خور دارم بروز و نه بشب خواب

ازین اندیشه دل پُر تاب دارم

شدم تشنه هوای آب دارم