چنین گفتست شعبی مردِ درگاه
که شخصی صعوهٔ بگرفت در راه
بدو آن صعوه گفت ازمن چه خواهی
وزین ساق و سر و گردن چه خواهی
گرم آزاد گردانی ز بندت
در آموزم سه حرف سودمندت
یکی در دست تو گویم ولیکن
دُوُم چو بر پَرم بر شاخِ ایمن
سیُم چون جای تیغِ کوه جویم
ز تیغ کوه آن با تو بگویم
بصعوه گفت بر گوی اوّلین راز
زبان بگشاد صعوه کرد آغاز
که هرچ از دست شد گر هست جانی
برو حسرت مخور هرگز زمانی
رها کردش بقول خویش از دست
که تا شد در زمان بر شاخ بنشست
دوم گفتا محالی گر شنیدی
مکن باور چون آن ظاهر ندیدی
بگفت این و روان شد تا سر کوه
بدو گفت ای ز بدبختی در اندوه
درونم بود دو گوهر قوی حال
که هر یک داشت وزن بیست مثقال
مرا گر کشتئی گوهر ترا بود
مرا از دست دادی بس خطا بود
دل آن مرد خونین شد ز غیرت
گرفت انگشت در دندانِ حیرت
بصعوه گفت باری آن سیُم حرف
بگو چون گشت بحر حسرتم ژرف
بدو گفتا نداری ذرّهٔ هوش
که شد دو حرفِ پیشینت فراموش
چو زان دو حرف نشنیدی یکی راست
سیُم را ازچه باید کرد درخواست
ترا گفتم مخور بر رفته حسرت
مکن باور محال ای پاک سیرت
تو بر رفته بسی اندوه خوردی
محالی گفتمت تصدیق کردی
دو مثقالم نباشد گوشت امروز
چهل مثقال دو دُرّ شب افروز
چگونه نقد باشد در درونم
ترا دیوانه میآید کنونم
بگفت این و بپرّید از سر کوه
بماند آن مرد در افسوس و اندوه
کسی کو از محال اندیشه دارد
شبانروزی تحیر پیشه دارد
قدم نتوان نهاد آنجا که خواهی
بفرمان رَو بفرمان کن نگاهی
که هر کو نه بامر حق قدم زد
چو شمع از سر برآمد تا که دم زد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این داستان به نقل از شعبی، مردی را توصیف میکند که در راه به یک پرنده (صعوه) برخورد میکند. پرنده از او میخواهد که اگر او را آزاد کند، سه حرف سودمند به او میآموزد. حرف اول این است که در مورد آنچه از دست رفته، حسرت نخور. حرف دوم به او میگوید که به محالها باور نکند، چرا که چیزی که ندیده را نباید باور کند. در ادامه، مرد به دو گوهر با ارزش اشاره میکند که در دل او بوده و وقتی پرنده به او میگوید حسرت نخورده، مرد ناراحت میشود. پرنده به او یادآوری میکند که نباید افکار محال را در سر داشته باشد و در نهایت، مرد در افسوس و اندوه باقی میماند. این داستان به ما میآموزد که هر کسی که در مورد محالها فکر کند، همیشه در تحیر و سردرگمی به سر خواهد برد.
هوش مصنوعی: شعبی، مردی در دوانگاه، چنین گفت: شخصی در راه، یک جوجهتیغی (صعوه) را گرفت.
هوش مصنوعی: پرندهای به او گفت: "از من چه خواستهای؟ و از این قامت و سر و گردن چه خواهی؟"
هوش مصنوعی: اگر از بند خود آزاد شوی، سه حرف مفید را به تو میآموزم.
هوش مصنوعی: در اینجا یک فرد از محبت و توجهی که در دست دیگری دارد صحبت میکند، اما در عین حال در دلش نگرانی و اضطرابی از خطراتی که ممکن است او را تهدید کند، وجود دارد. او به نوعی به نیاز به امنیت و آرامش اشاره دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که من در جستجوی مکان تیز و برندهام که مانند تیغ کوه است، سعی میکنم آن را با تو در میان بگذارم.
هوش مصنوعی: صدایی از پرندهای شنیده شد که به اولین راز زبان اشاره کرد و گفت که آغاز سخن را باز کرد.
هوش مصنوعی: اگر چیزی را از دست بدهی و هنوز زنده هستی، هرگز به آن حسرت نخور، چون زمان برای غم خوردن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: او با وعدهای که داده بود، او را رها کرد تا اینکه در گذر زمان بر شاخ نشسته و به زندگی جدیدی مشغول شد.
هوش مصنوعی: دومین نفر گفت: اگر شنیدی، باور نکن، چون چیزی را که ندیدهای، محال است.
هوش مصنوعی: او این را گفت و به سمت کوه رفت. در آنجا به او گفت: "ای کسی که از بدبختی رنج میکشی، در غم و اندوه هستی."
هوش مصنوعی: درون من دو سنگ قیمتی قوی وجود داشت که هر کدام وزن بیست مثقال داشتند.
هوش مصنوعی: اگر تو مرا بکشید، گوهر وجود تو نیز از دست رفته است. بنابراین، اگر چنین کاری کنی، به اشتباه بزرگی دست زدهای.
هوش مصنوعی: دل آن مرد از حس غیرت پر از کینه و ناراحتی شد و به حالت حیرت انگشتش را به دندان گرفت.
هوش مصنوعی: بصعوه گفت: حال که حرفی برای گفتن نیست، دریاى اندوهم عمیق شده است.
هوش مصنوعی: به او گفتند که تو حتی کمی هم عقل نداری، زیرا که دو کلمهی قبلیات را فراموش کردی.
هوش مصنوعی: اگر از آن دو کلمه خبری نداشتی، حالا باید بدانیم که باید با این وضعیت چه کاری انجام دهیم.
هوش مصنوعی: به تو گفتم که حسرت گذشته را نخور و ناامیدی را کنار بگذار، ای انسان نیکوکار.
هوش مصنوعی: تو به خاطر مشکلات زیادی ناراحتی کشیدهای، اما من به تو گفتم که این وضعیت غیرممکن است و تو هم قبول کردی.
هوش مصنوعی: امروز اگر گوشت به اندازه چهل مثقال نباشد، ارزشش به دو دُرّ زیبای شب نمیرسد.
هوش مصنوعی: در درون من، احساس تو به قدری قوی و عمیق است که نمیتوانم به درستی آن را توجیه کنم؛ همین موضوع باعث میشود که حالم از حالت طبیعی خارج شود و به نوعی دیوانگی برسم.
هوش مصنوعی: او این را گفت و از بالای کوه پایین رفت، اما آن مرد در حسرت و ناراحتی باقی ماند.
هوش مصنوعی: کسی که به امور غیرممکن فکر میکند، در هر لحظه در حیرت و سردرگمی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: نمیتوانی به جایی بروی که میخواهی، پس به فرمان و خواستهات نگاه کن و بر طبق آن عمل کن.
هوش مصنوعی: کسی که به دستورات الهی عمل نمیکند، مانند شمعی است که وقتی به پایان میرسد، دیگر نوری از خود ندارد و خاموش میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.