گنجور

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱ - در ستایش نظام‌السلطنهٔ مافی و اسب خواستن از وی

 

خواب دیدم که خدا بال و پری داده مرا

در هوا قوّت سیر و سفری داده مرا

همچو شاهین به هوا جلوه‌کنان می‌گذرم

تیزرو بالی و تازنده پری داده مرا

هر کجا قصد کنم می‌رسم آنجا فی‌الفور

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲ - دیدار

 

دیدم اندر گردش بازار عبداللّه را

این عجب نبود که در بازار بینم ماه را

مردمان آیند استهلال را بالای بام

من به زیر سقف دیدم روی عبداللّه را

یوسُفِ ثانی به بازار آمد ای نَفسِ عزیز

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳ - در رثاء مرحومه دُرَّةُ المَعالی

 

ز درج دیده در آورده ام لَالی را

نثار مقبره ی درة المعالی را

گمان برم که برای چنین نثاری بود

که درج دیده بیندوخت این لَالی را

اگر نه دیده به من همرهی کند امروز

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۴ - در مدح امیرنظام گروسی در زمان حیات پدر گفته

 

حَسَبِ مرد هنرمند به فضلست و ادب

شکر ایزد که مرا فضل و ادب گشته حَسَب

نَسَب من هنر است و حَسَبِ من ادبست

وین منم خود شده رویِ حسب و پشت نسب

ای بسا شب که پی کسبِ هنر کردم روز

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۵ - در طلبِ اسب از نظام السلطنه

 

چشمم سپید شد به رَهِ انتظارِ اسب

پیدا نشد ز جانب سوران سوارِ اسب

آری شدید تر بود از موت بی گُمان

چون انتظار های دگر انتظار اسب

با اسب می کنند همه مردمان شکار

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۶ - حسب الامر جناب جلالت مآبِ اجلِّ اکرم آقایِ قائم مقام مَدّظِلُّه العالی محضِ فرح خاطرِ مبارک حضرت اجلّ روحی فِداه عرض شد

 

دلا ز بختِ بدِ من علی قلی خان رفت

دریغ و درد که از دست بیست تومان رفت

روان شدست به رخسار اشکِ چون سیمم

از آن که سیمِ رهی با علی قلی خان رفت

شدم چو حضرتِ یعقوب مبتلایِ فِراق

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۷ - در مدح اعتضادالسَّلطنه

 

مقبول باد طاعتِ شَهزاده اعتضاد

عیدِ سعیدِ فطر بر او فرخجسته باد

چون از جوان بسنده بود طاعتِ خدای

هر طاعتی که کرد خدا را پسنده باد

واجب نمود سجدۀ حقّ را به خویشتن

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۸ - در مدح نصرة الدوله عم زاده ناصرالدین شاه در تبریز گفته

 

برخیز که باید به قدح خون رز افگند

کِامد مهِ فروردین تا شد مهِ اسفند

آورد نسیم آنچه همی باید آورد

افگند صبا آنچه همی شاید افگند

وقتست نگارا که تو هم چهره فروزی

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۹ - در هجو شیخ فصل اللّهِ نوری

 

حُجَّةُ‌الاسلام کتک می‌زند

بر سر و مغزت دَگَنک می‌زند

گر نرسد بر دَگَنک دستِ او

دست به نعلین و چُسَک می‌زند

این دو سه گر هیچ کدامش نشد

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب

 

نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند

نعوذباللّه اگر جلوه بی نقاب کند

فقیه شهر به رفعِ حجاب مایل نیست

چرا که هر چه کند حیله در حجاب کند

چو نیست ظاهرِ قرآن به وِفقِ خواهشِ او

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۱ - شب جمعه خدمت حاج امین

 

رفیق اهل و سرا امن و باده نوشین بود

اگر بهشت شنیدی بِساطِ دوشین بود

چه حال خوب و شب جمعۀ خوشی دیدیم

چه بودی ار شبِ هر جمعه حالِ ما این بود

عجب شبی به احبّا گذشت و پندارم

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۲ - شکوۀ دوستانه از ملک الشّعرایِ بهار

 

ملکا با تو دگر دوستیِ ما نشود

بعد اگر شد شده است ، امّا حالا نشود

بنشسته است غباری ز تو در خاطر من

که بدین زودی از خاطر من پا نشود

دلم از طیبت پررَیبَتِ تو سخت گرفت

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۳ - در مدیحه و تبریک عروسی

 

برآمد بامدادان مِهرِ انور

جهان را کسوتِ نو کرد در بر

تو پنداری که زرّین شاهبازی

همی گسترد در صحنِ فلک پر

و یا از بهرِ اثباتِ رِسالت

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۴ - در تهینتِ فرزند یافتنِ نصرة الدّوله

 

ساقیِ سیم بر بده ساغر

که جهان یافت رونقِ دیگر

شهر تبریز فصل تابستان

گشته همچون بهار جان پرور

ابر بر روی سبزه پنداری

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۵ - اندرز و نصیحت

 

فکر آن باش که سالِ دگر ای شوخ پسر

روزگارِ تو دِگر گردد و کارِ تو دگر

حسن تو بسته به مویی است ز من رنجه مشو

که ز روزِ بدِ تو بر تو شدم یادآور

بر تو این موی بود اَقرَبُ مِن حَبلِ وَرید

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۶ - در ورود مظفّرالدین میرزا ولّی عهد به تبریز و مدح امیر نظام

 

چو شاه بنند دل در جهان به رَشفِ ثُغُور

چگونه یارد بستن کمر به حفظِ ثُغور

چو شه که جانِ جهانست رنجِ خویش گُزید

دگر نگردد جانِ جهانیان رنجور

اگر نباشد رایِ بلندِ شه معمار

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۷ - خوشامد به شاه در مهمانیِ وزیر

 

تا شهنشاهِ جهان گردید مهمانِ وزیر

متّفق دید آسمان بختِ جوان با رایِ پیر

عمر ها پرورده شد در مرتعِ گردون حَمَل

تا چنین روزی شود طبخِ خدیوِشیر گیر

شیرِ گردون کرد فر به خویش را تا آورند

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۸ - مزاح با یکی از وزیران

 

بیضه‌ام رنجور شد از بیضه‌ات دور ای وزیر

پرسشی کن گاه‌گاه از حالِ رنجور ای وزیر

دیر گاهی شد که از احوالِ تخمم غافلی

این چنین غفلت بود از چون تویی دور ای وزیر

از همان روزی که شد با تو امورِ خارجه

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۹ - مطایبه

 

پدرش گفته که با من ننشیند پسرش

مُردَم از غصّه خدا مرگ دهد بر پدرش

گر بمیرد پدرش جایِ غم و ماتم نیست

زنده ام من ، بنوازم ز پدر خوب ترش

لَله را نیز اگر دست به سر می کردم

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۰ - در مدح امیر نظام

 

هر که را با سرِ زلفِ سیه افتد کارش

چون سیه کاران آشفته بود بازارش

دی ز کف برد دلم دلبر کی کز درِ حسن

سِجده آرند بتانِ چِگِل و فَرخارش

واعظ ار بیند یک بار دو چشمِ سیهش

[...]

ایرج میرزا
 
 
۱
۲