گنجور

 
ایرج میرزا

دیدم اندر گردش بازار عبداللّه را

این عجب نبود که در بازار بینم ماه را

مردمان آیند استهلال را بالای بام

من به زیر سقف دیدم روی عبداللّه را

یوسُفِ ثانی به بازار آمد ای نَفسِ عزیز

رو بخر او را و بر خوان اَکرِ می مَثواه را

هر که او را دید ماهذا بَشَر گوید همی

من درین گفته ستایش می کنم افواه را

ترسم این بازاریان از دیدن او بشکند

کاش تغییری دهد یک چند گردشگاه را

گم کند تاجر حساب ذرع و کاسب راه دخل

چون ببیند بر دُکان آن شمسۀ خرگاه را

ور بیفتد چشم زاهد بر رخش وقت نماز

لا اِله از گفته ساقط سازد اِلَا اللّه را

هر که او را دید راه خانۀ خود گم کند

بارها این قصه ثابت گشته این گمراه را

در زبانم لکنت آید چون کنم بر وی سلام

من که مفتون می کنم از صحبت خود شاه را

ای که گویی قصه از زلف پریشان دراز

رو ببین آن طرۀ فر خوردۀ کوتاه را

غبغبی دارد که دور از چشم بد بی اختیار

می کشد از سینۀ بیننده بیرون آه را

کوه نور است آن کفل در پشت آن دریای نور

راستی زیبد خزانۀ خسرو جم جاه را

هیچ کس آگه نخواهد شد ز کار عشق ما

مُغتَنَم دان صحبت این پیر کار آگاه را

گر تو عصمت خواه می باشم مَرَم از من که من

پاسبان عصمتم اطفال عصمت خواه را

من ز زلف مشک فامِ تو به بویی قانعم

سال‌ها باشد که من بدرود گفتم باه را

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
ابوسعید ابوالخیر

در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش

مرد نابینا ببیند بازیابد راه را

طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم تو را

دلبرا شاها ازین پنجه بیفگن آه را

پنج و پنجاهم نباید، هم کنون خواهم تو را

[...]

امیر معزی

سال چون نو گشت فرزند نو آمد شاه را

شاه نیکو روی نیکوعهد نیکوخواه را

خواست یزدان تا ز نسل شاه بنماید به ‌خلق

چون ملکشاه و چو طغرلشاه و سلطانشاه ‌را

خواست دولت تا بود چون آفتاب و مشتری

[...]

سنایی

شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را

ز آبرو آبی بزن درگاه شاهنشاه را

نعل کن چون چتر او دیدی کلاه چرخ را

چاک زن چون روی او دیدی قبای ماه را

چون کله بر سر نشین دزدان افسر جوی را

[...]

محمد بن منور

در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش

مرد نابینا ببیند باز یابد راه را

طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا

دلبرا شاها ازین پنجاه بفکن آه را

پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا

[...]

نجم‌الدین رازی

عقل را با عشق کاری نیست زودش پنبه کن

تاچه خواهی کرد آن اشتردل جولاه را

عقل نزد عشق خود راهی تواند برد نه

نزد شاهنشه چه کار اوباش لشگر گاه را

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از نجم‌الدین رازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه