گنجور

 
ایرج میرزا

مقبول باد طاعتِ شَهزاده اعتضاد

عیدِ سعیدِ فطر بر او فرخجسته باد

چون از جوان بسنده بود طاعتِ خدای

هر طاعتی که کرد خدا را پسنده باد

واجب نمود سجدۀ حقّ را به خویشتن

زان رو به خلق سجدۀ او واجب اوفتاد

شاهان جبینِ عجز به درگاهِ او نهند

چون او جبینِ عجز به درگاهِ حقّ نهاد

بر حقّ مطیع بود که چونان مُطاع شد

شاگرد تا نباشی کی گردی اوستاد

ای شاه زاده‌ای که تُرا از ازل خدای

شرم و حیا و دانش بنهاد در نهاد

فرخنده زی به دَهر که چون جدّ و چون پدر

شاهی و شاه زاده و پاکی و پاکزاد

از کردۀ تو ایزد شاد است و شادمان

زانرو کند همیشه تُرا شادمان و شاد

چون هیچ گه برون نَبُود حق زیادِ تو

در هیچ گه نباشی حق را برون زیاد

از عدل و داد چون که وجودِ تو خلق شد

محکم شد از وجودِ تو بُنیانِ عدل و داد

آن جا که تو نشستی دولت همی نشست

آن جا که تو ستادی دولت همی ستاد

آن کس که بنگرد به جبینِ مبینِ تو

بیند همی عیان که تویی پادشه نژاد

در روز جنگ دشمنِ تو بر تو جان دهد

بنگر که تا چه پایم کریم آمدست شاد

تا نامِ سلطنت به جهان جاودانِ کنی

ایزد خدای نام تُرا جاودان کُناد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

نرگس نگر، چگونه همی عاشقی کند

بر چشمکان آن صنم خَلُّخی‌نژاد

گویی مگر کسی بشد، از آب زعفران

انگشت زرد کرد و به کافور بر نهاد

فرخی سیستانی

از باغ باد بوی گل آورد بامداد

وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد

گفتا من آمدم تو بیا تا بروی من

آزادگان ز خواجه بنیکی کنند یاد

خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه جود

[...]

ازرقی هروی

یک نیمه عمر خویش ببیهودگی بباد

دادیم و ساعتی نشدیم از زمانه شاد

از گشت آسمانی و تقدیر ایزدی

برکس چنین نباشد و برکس چنین مباد

یا روزگار کینه کش از مرد دانشست

[...]

قطران تبریزی

تا آفریدگار مرا رای و هوش داد

بی کس ترم نیاید از خویشتن بیاد

آن روزگار شیرین چون باد بر گذشت

این روزگار تلخ همان بگذرد چو باد

گر باز روزگار مساعد شود مرا

[...]

لبیبی

غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد

بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد

گفتا که پنجپایک و غوک و مکل بکوب

در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه