گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

ندیدم چون تو شوخ از سرکشی برگشته‌مژگان‌تر

ندیدم از تو آشوب جهانی نامسلمان‌تر

ز بهر آنکه ریزی بر زمین خون اسیران را

شوی از چشم مست خویشتن هر روز مستان‌تر

خرام از قد و قد از ناز و ناز از جلوه زیباتر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

دارم بتی ز کج کلهان کج‌کلاه‌تر

رویش چو ماه لیک ز هر ماه ماه‌تر

طرز نگاه کردنش از آهوی ختا

باشد هزارمرتبه وحشی‌نگاه‌تر

خالی که می‌نمایدش از عارض چو ماه

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

شد مرا تا دل ز عکسی روی آن جانانه پر

از تجلی گشت چون آیینه هر کاشانه پر

عطر خالش را نسیم آورد در صحرا به ما

آهوان را نافه پر گردید و ما را خانه پر

از شکست ای چرخ مینا‌رنگ پاس خود بدار

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

عشق داد از درد او هر لحظه پیغام دگر

عمر گر باقی ست می‌گیریم سرانجام دگر

تا سر زلف تو پرچین است ای صیاد دل

حاش لله گر بگیرم حلقه دام دگر

ای انیس جاودان من زبانم لال باد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

آب شد دل دست و پا از من نمی‌آید دگر

قطره شد دریا شنا از من نمی‌آید دگر

دیده شد تا هم‌نشین با چشم مست سرمه‌دار

لب فرو بستم صدا از من نمی‌آید دگر

چون حباب از تنگ ظرفی در تو ای دریای حسن

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

شده‌ست از بس که روز از ماه و ماه از سال رسواتر

مرا هر لحظه گردد صورت احوال رسواتر

مکن دل پایبند شاهد دنیا که در محفل

کند معشوقه بدشکل را خلخال رسواتر

ندانم صیدگاه کیست این صحرای پر وحشت

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

ای کعبه ارباب وفا کوی رفوگر

محراب دعا گوشه ابروی رفوگر

چون قطره شبنم که نشیند به رخ گل

دیدم عرق‌آلوده گل روی رفوگر

این رهزن صد قافله یا هاله ماه است

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

در قفس جا دارم و غافل ز صیادم هنوز

والهم چندان که می‌پندارم آزادم هنوز

آن چنان در فکر وسواسم که این غم‌خانه را

شد بنا ویران و من در فکر آبادم هنوز

خام‌طبعی بین که گشتم پیر، وز طفلی نرفت

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

تار قانون جهان ساز نگردد هرگز

به کس این ساز هم‌آواز نگردد هرگز

پای بیرون منه از خویش که مرغ تصویر

زخمی چنگل شهباز نگردد هرگز

رمز خون‌ریزی مژگان تو دل داند و بس

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

آن روز که کردند به دل تخم وفا سبز

شد درد فراوان و نگردید دوا سبز

دل را دگر از عکس خط لاله‌غذاران

چون آینه گشته در و دیوار سرا سبز

آتش زده بر خشگ و تر هستی عاشق

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

با دل غم‌دیده‌ای صیدافکن عاشق‌نواز

می‌کند بسیار خوبی عمر مژگانت دراز

نی ز ما دور است جانبازی نه از تو سرکشی

می‌برازد هر دو بر ما از تو ناز از ما نیاز

خط چو سر برزد ز کید چشم او غافل مباش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

گر شوی آشنا به سوز و گداز

به تو درها شود به عشرت باز

چرخ پروانه شو که جات دهند

به سر دست خویش چون شهباز

این چه بیگانگی است بر در دوست

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

بازم از خون جگر دیده تر شد لبریز

پایت از چشم من آلوده نگردد، پرهیز

طفل اشکم نزند پا به زمین از دامن

چه کند پیش پدر هست جگرگوشه عزیز

تو به فریاد رس ای دوست که در روز حساب

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

در دلم عیشی که می‌بینم غم یار است و بس

زخم‌های ناوک مژگان دلدار است و بس

در درون کعبه و بتخانه گردیدم بسی

رو به هر جانب که کردم جلوه یار است و بس

مست عشقم پای‌بند کفر و ایمان نیستم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

آنچه ناید هرگزم از دست تدبیر است و بس

گردنم در حلقه فرمان تقدیر است و بس

بس ندارد الفتی با یکدگر آب و گلم

روز و شب ویرانه‌ام در فکر تعمیر است و بس

آنکه هرگز در میان حلقه هم‌صحبتان

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

غرقه دریای عشقیم از کنار ما مپرس

خانه بر دوشیم چون موج از دیار ما مپرس

نخل سروستان تصویریم بر از ما مخواه

خار خشک بوستانیم از بهار ما مپرس

ما و زلف او به یک طالع ز مادر زاده‌ایم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

حجاب از رخ چو بردارد نگاهش

ز هر بیدل خبر دارد نگاهش

چو خار آشیان آن رشگ طاووس

مرا در زیر پر دارد نگاهش

چو تیر غمزه دائم در کمان هست

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

گه انیس دشت و گاهی محرم گلزار باش

وانگه از اسرار هرجا می‌رسی ستار باش

چند روزی چون خم می تا در این میخانه‌ای

مست کن از خویش عالم را و خود هشیار باش

زود رسوا می‌شود گندم‌نمای جوفروش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

به نوعی گرم رفت از سینه بیرون تیر مژگانش

که گل چون شعله سر خواهد زد از خاک شهیدانش

مرا وحشی‌نگاهی کرده سرگردان صحرایی

که چون ریگ روان دل می‌توان رفت از بیابانش

سواد دیده را از خاک پایی کرده‌ام روشن

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

کنی گر رو به صحرا روی صحرا می‌شود آتش

بشویی گر به دریا روی، دریا می‌شود آتش

چو بر دل بگذرد یاد رخت عالم خبر دارد

به هر جایی که افتد زود رسوا می‌شود آتش

گرفتارم به دست تندخوی شعله‌بالایی

[...]

قصاب کاشانی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۸
sunny dark_mode