گنجور

 
قصاب کاشانی

گر شوی آشنا به سوز و گداز

به تو درها شود به عشرت باز

چرخ پروانه شو که جات دهند

به سر دست خویش چون شهباز

این چه بیگانگی است بر در دوست

سعی کن تا شوی تو محرم راز

صیقلی کن چو مهر آینه را

سینه را ده ز زنگ کی پرداز

زآتش عشق اگر سری داری

همچو شمع از غمش بسوز و بساز

لا مکان سیر شو که برهانی

خویش را از غم نشیب و فراز

چشم حق‌‌بین به هم رسان قصاب

چند باشی اسیر عشق مجاز