گنجور

 
قصاب کاشانی

حجاب از رخ چو بردارد نگاهش

ز هر بیدل خبر دارد نگاهش

چو خار آشیان آن رشگ طاووس

مرا در زیر پر دارد نگاهش

چو تیر غمزه دائم در کمان هست

چپ‌انداز دگر دارد نگاهش

مرا چون شمع سوزان و گدازان

سر شب تا سحر دارد نگاهش

کس از تأثیر نازش نیست جان‌بر

خدنگ کارگر دارد نگاهش

مرا از دانه اشگ اندر این باغ

چو نخل بارور دارد نگاهش

ز یک نظاره او رفتم از خویش

مدامم در سفر دارد نگاهش

مرا قصاب افکند آنکه از چشم

مگر از خاک بردارد نگاهش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode