گنجور

 
قصاب کاشانی

در دلم عیشی که می‌بینم غم یار است و بس

زخم‌های ناوک مژگان دلدار است و بس

در درون کعبه و بتخانه گردیدم بسی

رو به هر جانب که کردم جلوه یار است و بس

مست عشقم پای‌بند کفر و ایمان نیستم

این‌قدر دانم که با لطف ویم کار است و بس

از چنین ویرانه منزل چشم آسایش مدار

عیش این در گشته تا بوده است آزار است و بس

از کس دیگر چو نالد شکوه بی‌جا کردن است

در جهان قصاب سرگردان کردار است و بس