گنجور

 
قصاب کاشانی

در قفس جا دارم و غافل ز صیادم هنوز

والهم چندان که می‌پندارم آزادم هنوز

آن چنان در فکر وسواسم که این غم‌خانه را

شد بنا ویران و من در فکر آبادم هنوز

خام‌طبعی بین که گشتم پیر، وز طفلی نرفت

شوخی آسایش گهواره از یادم هنوز

گاه چون پروانه سوزم گاه سازم در قفس

نونیاز عشقم و در بند استادم هنوز

کی توانم زآب حسرت خصم را سیراب کرد

من که خود لب تشنه زآب تیغ جلادم هنوز

کرده‌ام شبگیر و راه کعبه را گم کرده‌ام

گوش بر آواز این شیخان شیادم هنوز

هیچکس قصاب با من یک‌زمان همدم نشد

با وجود آنکه چون نی جفت فریادم هنوز

 
 
 
از گنجینهٔ گنجور دیدن کنید!